اقتدار بود و در عهد او و پدرش دولت عباسيان رونق گرفت و در زمان او دولت بويهيان انقراض يافت. و دولت سلجوقى تأسيس شد و فتنه بساسيرى اتفاق افتاد. چون ابوحارث بساسيرى ترك را كه از اميران شجاع و دلير بغداد بود با رئيس الرؤسا وزير قائم خلافى پديد گشت وبساسيرى از بغداد بيرون شد قائم به استمالت و دلجوئى او كس فرستاد، ولى سودى نبخشيد. كار بساسيرى قوت گرفت و چند شهر بگرفت و در عراق و خوزستان او را بالاى منبرها دعا مى كردند. قائم چون چنين ديد از سلطان طغرل سلجوقى كمك خواست طغرل به بغداد شد و با قدوم او كار بساسيرى سست گشت و اعيان به تدريج از گرد او پراكنده گشتند و به سال 447 بساسيرى با باقيمانده ياران خود از فرات بگذشت و از پادشاه مصر المستنصر معد بن ظاهر درخواست مساعدت نمود.
مستنصر او را به مال بسيار مدد كرد. و رحبه شام را به او داد. چون طغرل به بغداد در آمد در خطبه بعد از نام خليفه او را به سلطنت ياد كردند و پس از چندى نام ملك رحيم صمصام الدوله را نيز كه از شاهان بويه بود اضافه كردند قائم از طغرل خواست تا خود او را در حمايت خويش گيرد طغرل بپذيرفت و بفرمود تا ملك رحيم را بگرفتند و نام بويهيان را از خطبه بينداخت. در سال 450 طغرل را خبر رسيد كه برادر مادرى او ابراهيم ينال نافرمانى آغاز كرده است. طغرل با لشكرى بغداد را ترك گفت و به دفع او شد: و خبرها به بغداد مى رسيد كه بساسيرى با لشكرى عظيم از ترك و عرب به طرف بغداد مى آيد مردم را اضطراب و وحشتى فرا گرفت جمعى قائم را گفتند صلاح آنستكه اميرالمؤمنين از بغداد بيرون رود و همه به حصنى محكم پناه بريم قائم بپسنديد ولى دورى وطن بر او دشوار مى نمود سرانجام بر خداى توكل كرد و از بغداد بيرون شد و خبر رسيد كه بساسيرى به انبار رسيده است و قريش بن بدران با جماعتى از عرب و بيرقهاى سپيد مستنصر بن ظاهر با او بودند. لشكر خليفه از بغداد بيرون رفت و ميان دو سپاه جنگهاى بزرگى در گرفت و رئيس الرؤسا مال و سلاح بسيار ميان لشكريان قسمت كرد ولى سودى نبخشيد وبساسيرى غالب شد جمعى را بكشت و بازارهاى بغداد را آتش زد و دواوين را غارت كرد. رئيس الرؤسا از بغداد گريخت. قائم برد پيغمبر به تن كرد و سواء شد و شمشير بكشيد و جماعتى از عباسيان با او بودند و همه درباريان وكنيزكان و سرپوشيدگان از دارالخلافه بيرون آمدند و قرآن ها بر سر نيزه كردند قائم پياده شد و با رئيس الرؤسا بر منظرى رفتند. اتفاقاً رئيس الرؤسا را نظر بر قريش بن بدران افتاد از او خواست كه قائم را بر نفس و مال و زن و فرزند و پيروان زنهار بخشد. قريش گفت خدا او را زنهار داده و من حفظ و نگهدارى او را بر خود شرط كردم. قائم و رئيس الرؤسا شاد شدند و در دارالخلافه بگشادند و خليفه بيرون آمد. چون بساسيرى از داستان امان دادن به خليفه آگاه شد نزد قريش پيامى فرستاد كه نه ما با هم سوگند خورده ايم كه هر چه كنيم به اتفاق كنيم. تو بى مشورت من خليفه را امان دادى؟ قريش گفت من از سوگند خود عدول نكرده ام تو رئيس الرؤسا را بگير و من قائم را. بساسيرى به اين امر خشنود شد و بفرمود كه انواع شكنجه بر رئيس الرؤسا روا داشتند تا بمرد.
قائم به خانه قريش پناه برد و مزاجش به انحراف گرائيد وبه اسهال دموى مبتلى گرديد و قريش قائم را به صاحب حديثه (مهارش عقيلى) سپرد كه او را در هودجى نشاند و به حديثه فرستاد. بساسيرى از قاضيان و نقيبان و بزرگان علويان و عباسيان براى شاه مصر بيعت گرفت از آن طرف سلطان طغرل پس از شكست دادن برادر خود پيامى عتاب آميز درباره وضع قائم خليفه به قريش بن بدران فرستاد. قائم دختر برادر طغرل را به عقد خود در آورده بود. طغرل از قريش خواست كه آن دختر را بفرستد. قريش مسئوليت حوادث بغداد را به گردن رئيس الرؤسا انداخت و به طغرل پيام داد كه اگر به سوى بغداد آيد بساسيرى در حال قائم را بكشد و ما در برابر تو بيائيم و آنگاه حرم خليفه را كه برادر زاده سلطان طغرل بود فرستاد. سلطان به عراق آمد قريش به شام گريخت. بساسيرى اهل و عيال و مال خويش را به واسط فرستاد و خويشتن بگريخت. طغرل با اعظام و احترام خليفه قائم را از حديثه به بغداد وارد كرد و آنگاه با سپاهى به جستجوى بساسيرى به سوى واسط روان گشت در راه واسط به او رسيد و ميان ايشان جنگ در گرفت. سرانجام طغرل چيره گشت و بساسيرى را گرفته بكشت و سرش را به بغداد فرستاد تا در بازارها بگردانند. قائم به سال 460 وفات يافت (انتخاب از تجارب السلف: 253، مجمل التواريخ و القصص: 382 و 373 و تاريخ الخلفاء: 276، 277، 278، 279، 280، حبيب السير چاپ خيام: 360، 370، 371)
اندازه. مقدار. (ثم دنى فتدلّى فكان قاب قوسين او ادنى) (نجم: 9). اين آيه مربوط به معراج پيغمبر اسلام