در توقيع شريفى كه از ناحيه مقدسه در پاسخ نامه حميرى رسيده، آمده است كه: سجده بر قبر معصوم جايز نباشد و آنچه كه عمل بر آن است اينكه گونه راست بر آن نهند و نماز را به پشت قبر بخوانند نه از سمت راست و چپ آن كه مساوى با قبر باشد... (بحار: 100/128)
چكاوك. ابوالمليح. عن ابى الحسن الرضا (ع): «لا تقتلوا القبرة ولا تاكلوا لحمها، فانها كثيرة التسبيح...». (بحار: 64/300)
شعله اى از آتش كه از آتشى برداشته شود. اقتباس به معنى دريافت بخشى از علم، استعاره است. (انى آنست نارا لعلّى آتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى): موسى گفت: من آتشى را از دور مى بينم باشد كه از آن شعله اى برايتان آورم يا از آن راهى بيابم. (طه: 10)
به پنجه گرفتن، گرفتن شىء با تمام دست. دست كشيدن و باز ايستادن از گرفتن. از معنى اول: (ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا) (فرقان: 46). و از معنى دوم: (والله يقبضن ويبسط) (بقرة: 245). (او لم يروا الى الطير فوقهم صافّات ويقبض). (ملك: 19) رسول الله(ص): «ياتى على الناس زمان الصابر منهم على دينه كالقابض على الجمرة». (بحار: 22/453)
يك مشت از هر چيزى.
گروهى از مردم مصر كه آباء و اجدادشان در مصر بوده اند به خلاف سبط كه از اولاد يعقوب در آنجا نشو و نما يافتند. و گويند: قبطيان از نسل قبط بن حام بن نوح مى باشند و از جزيرة العرب به مصر هجرت كرده اند.
در حديث آمده كه روزى پيغمبر اكرم (ص) به اصحاب فرمود: شما در آينده مصر را فتح خواهيد كرد و چون بر آنجا دست يافتيد قبطيان را رعايت كنيد كه آنان خويش ما مى باشند زيرا ماريه مادر ابراهيم از آنها است و نيز هم پيمان مايند.
از ام سلمه نقل شده كه پيغمبر (ص) هنگام وفات، سخت درباره قبطيان سفارش نمود و فرمود: زودا كه شما بر آنان پيروز گرديد وبدانيد كه آنها ذخيره و يارانى نيكو باشند شما را در راه خدا. (بحار: 18/131 و 100/64)
شكم. عن رسول الله (ص): «من وُقِىَ شَرَّ لقلقه و قبقبه و ذبذبه فقد وجبت له الجنة»: هر كه از شرّ زبانش و شكمش (در غذائى كه مى خورد) وشرمگاهش محفوظ ماند، بهشت او را واجب گردد. (بحار: 66/314)
پيش، نقيض بعد، از ظروف مبهمه زمانيّه است، معرب است نحو «مات الخليفة و مات الوزير قبلَه ومن قبلِه» وگاه مضاف اليه حذف شود كه در اين صورت جايز است مبنى بر ضمّ باشد يا معرب باشد، با تنوين و بدون تنوين، نحو «مات الخليفة ومات الوزير قبلُ ومن قبلُ وقبلاً ومن قبل ومن قبلِ». (المنجد)
نزد. گويند: «لى قِبَلَ فلان حق» يعنى مرا نزد فلان حقى است. (فمال الذين كفروا قِبَلَك مهطعين): چه شده است آنان را كه كفر ورزيدند، به نزد تو، با شتاب به سويت مى نگرند. (معارج:36) سوى، جهت: (ليس البرّ ان تولّوا وجوهكم قِبَلَ المشرق و المغرب): نيكى اين نيست كه به سوى مشرق و مغرب روى آوريد. (بقرة: 177) طاقت و توان: (فلنأتينّهم بجنود لا قِبَلَ لهم بها): همانا لشكرى بر آنها فرستم كه آنان را توان دفع آن نباشد. (نمل:37)
پيشگاه، مقدّم، جلو. در دستورالعمل اميرالمؤمنين (ع) به يكى از فرماندهان سپاه خود آمده: «فاذا نزلتم