معارف و معاریف

مصطفی حسینی دشتی

نسخه متنی -صفحه : 2570/ 75
نمايش فراداده

و در رحلت آن حضرت مرثيهاى است و صاحب ديوان است . قصيده او در رثاء پنج فرزند خويش كه به يك سال بر اثر طاعون هلاك شدند معروف و بسى جانگداز است و مطلع آن اين است :«أمن المنون و ريبه تتوجّع» در شبِ درگذشتِ پيغمبر (ص) به مدينه آمد و آن حضرت را در بستر بيمارى زنده درك كرد و در مراسم تدفين شركت نمود . (اعلام زركلى و لغتنامه دهخدا)

ابوذُهْل

احمد بن ابى ذهل ، يكى از روات قرائت كسائى است و با كسائى در بعض حروف مخالف است . (ابن النديم) صاحب الفهرست در موضع ديگر ابوذهل مطلق بى ذكر نام و نسب آورده و گويد او از ابى عمرو بن العلاء و قرائت او روايت دارد و كتاب قرائت ابى عمرو بن العلاء از ابوذهل است و عصمة بن ابى عصمه از ابوذهل روايت كرده است . انتهى . و شايد ابوذهل دوم همان ابوذهل احمد باشد .

ابورافع

سلام بن ابى الحقيق از سران يهود عصر پيغمبر اسلام بود كه در خيبر مىزيست و با آن حضرت سخت دشمنى مىورزيد . وى در جمادىالآخر سال سوم هجرت به قتل رسيد ، داستان كشته شدن او از اين قرار بود كه چون كعب الاشرف يهودى را يكى از انصار و از قبيله اوس بكشت ، خزرجيان گفتند : ما نيز خواهان چنين افتخارى مىباشيم كه يكى از دشمنان سرسخت پيغمبر (ص) كه همتراز كعب باشد بكشيم و شرّش را از سر مسلمانان دفع سازيم ، پس از مشورت مصمم شدند ابورافع را بكشند كه وى در عداوت با رسول(ص) همدست كعب بوده ، پس از كسب اجازه از حضرت چهار تن خزرجى به نامهاى عبدالله بن عتيك و مسعود بن سنان و عبدالله بن انيس و ابوقتاده و نيز خزاعى بن اسود كه با خزرجيان هم پيمان بوده آماده اين كار شدند و پيغمبر عبدالله بن عتيك را رئيس آنها قرار داده همگى رهسپار خيبر شدند ، پاسى از شب گذشته به خانه ابورافع رسيدند ، از باروى خانه به اندرون شدند و دربهاى متعدد خانه را از بيرون مقفل ساختند كه كس نتواند بيرون رود و خود به اتاق خواب وى كه بالا خانهاى بود رفتند ، اجازه ورود خواستند ، همسرش گفت : شما كيستيد و به چه كار به اينجا آمدهايد ؟ گفتند: ما آمدهايم مقدارى خواربار از ابورافع بخريم . زن گفت : وى در آنجا خفته است . به جائى از اتاق اشاره كرد، چون جاى او را دانستند درب بالاخانه را بسته به وى حمله بردند . زن فرياد زد ، آنها خواستند او را بكشند به ياد اين افتادند كه پيغمبر از كشتن زن و كودك نهى نموده خوددارى كردند و با شمشيرهاى خود به سر و روى ابورافع كوفتند و عبدالله بن انيس شمشير خود به شكمش فرو برد كه از پشت بيرون آمد ، كار تمام كرده از آنجا بيرون شدند ، و چون عبدالله بن عتيك چشمش ضعيف بود از پله پرت شد و پايش سخت آسيب ديد به حدى كه دگر ياراى راه رفتن نداشت ، ياران او را به دوش كشيدند ، جهودان از پى آنها بيرون شدند ولى بر آنها دست نيافتند ، اما آنها به شك افتادند كه مبادا وى نمرده باشد جهت اطمينان بيشتر يكى از آنها برگشت و در ميان جمعيت شيون كننده خود را پنهان ساخت ، صداى ابورافع را كه در حال مرگ بود شنيد كه مىگفت : من صداى عبدالله بن عتيك را شنيدم . اما آن مسلمان همانجا بماند تا اينكه شنيد زنش مىگويد : به خدا سوگند ابورافع مرد . وى با شادى تمام از آنجا بيرون شد و گفت : در عمرم كلمهاى لذت بخشتر از اين نشنيده بودم . به نزد ياران آمد و همگى شادمان به حضور رسول (ص) رسيدند . (بحار:20/12)

ابورافع

هرمز يا ابراهيم يا اسلم قبطى از صحابه و از مواليان پيغمبر اسلام بوده ، شيخ طوسى در رجال او را اسلم خوانده . وى غلام عباس بن عبدالمطلب بود و چون اسلام آورد آزاد گرديد . پس از پيغمبر(ص) در جنگها با على (ع) شركت كرد و در كوفه مدير بيتالمال آن حضرت بود و دو پسر او عبيدالله و على كاتب بيتالمال شدند . در اسدالغابه آمده كه عباس او را به پيغمبر (ص) هديه كرد ، در مكه مسلمان شد و هجرت گزيد و چون خبر اسلام آوردن عباس را به پيغمبر رساند حضرت او را آزاد كرد . برخى درگذشت او را به سال 46 نوشتهاند . مرحوم مفيد با وسائطى از ابورافع نقل مىكند كه گفت : روزى به استراحتگاه پيغمبر (ص) وارد شدم ديدم حضرت خفته است و مارى در گوشه اتاق مىباشد ، ترسيدم اگر مار را بكشم پيغمبر از خواب بيدار شود ، لذا بين پيغمبر و مار بخفتم كه اگر مار آسيبى رساند مرا باشد ، در آن هنگام احساس نمودم كه حضرت در حال وحى است ، پس