معارف و معاریف نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
فبشرهم بعذاب اليم) اهل اسلام را نيز شامل است ، و معاويه را عقيده آن بود كه حكم اين آيه به يهود و نصارى اختصاص دارد . معاويه از بيتالمال به بيت مال الله تعبير مىكرد ، و ابوذر مىگفت : از آن روى بيت مال الله تعبير مىكنى كه حساب آن را در روز جزا جواب گوئى ، و حال آن كه بيتالمال مسلمين است و محاسبه آن را در دنيا مفروغ مىبايد ساخت ; ابوذر به امر به معروف و نهى از منكر مىپرداخت و معاويه را از امور نالايق منع مىكرد و اين بر معاويه گران مىآمد . وى با مردم شام از على (ع) و فضايل آن حضرت سخن مىراند تا جائى كه جمعى از آنها را به تشيع مايل ساخت و چنين مشهور است كه شيعه شام و جبل عامل از آثار او است . اين سيرت ابوذر بر معاويه گران آمد ، از اين رو به عثمان نوشت : اگر ابوذر چند روز ديگر در اين سرزمين بماند مردم اين ديار را از تو منحرف سازد و اعتقاد اهل شام را در باره تو تباه كند . عثمان در پاسخ نوشت : هر چه زودتر او را بر شتر بدراه و به همراه راهنمائى خشن به مدينه فرست آنچنان كه بر اثر خستگى راه و بىخوابى ياد من و تو از خاطرش برود . معاويه به دستور عمل كرد و چون ابوذر مردى لاغر اندام و بلند بالا و پير بود بر اثر بدراهى شتر و خشونت همراه كه او را نمىگذاشت استراحت كند چون به مدينه رسيد گوشت رانهايش بريخت و كوفته و مجروح و رنجور وارد شهر شد . آنجا نيز چون اعمال عثمان را مىديد همواره اعتراض مىنمود تا اينكه كاسه صبر خليفه لبريز گشت و از اعتراضات مكرر ابوذر به ستوه آمد و دستور تبعيد او را به ربذه داد و گفت : چون از مدينه خارج شود كسى حق ندارد او را مشايعت نمايد .
اميرالمؤمنين (ع) و حسنين و عقيل به احترام وى او را مشايعت كردند ، مروان حكم وزير خليفه سخت اعتراض نمود و ميان او و على (ع) سخنانى رد و بدل شد و بالجمله ابوذر به ربذه رفت و در آن بيابان با چند رأس گوسفند به سختى امور معاش خود و خانوادهاش را مىگذراند ، چندى نگذشت كه آفتى آنها را دچار گشت و همه تلف شدند . پسرش ذر و همچنين همسرش در آن جا درگذشتند و او ماند و دخترش ، همان دختر نقل مىكند كه : سه روز گذشت و هيچ غذائى به ما نرسيد ، گرسنگى بر ما غلبه كرد ، پدر به من گفت : بيا به اين صحراى ريگستان رويم ، باشد كه گياهى به دست آريم و بخوريم ، و چون رفتيم چيزى به دستمان نيامد ، پدرم ريگى جمع كرد و سر بر آن نهاد ، نگريستم ديدم چشمها مىگردد و حالت احتضار به او دست داده گريستم و گفتم : اى پدر ! من در اين بيابان با تو چه كنم ؟ گفت : اى دختر ! بيم مدار كه چون من بميرم جمعى از اهل عراق برسند و به امر تجهيز من بپردازند كه اين را پيغمبر(ص) به من خبر داده ، پس چون من مُردم عبايم را به رويم بكش و كنار راه عراق بنشين ، چون قافله برسد نزديك برو و بگو : ابوذر وفات يافت . دختر گويد : در اين حال چشمش به ملكالموت افتاد ، گفت : خوش آمدى دوستم ! در وقتى آمدى كه سخت در انتظارت بودم ، رستگار مباد آنكه به ديدار تو ناخوشنود باشد ، خداوندا مرا هر چه زودتر به جوار خود برسان كه همواره مشتاق لقاى تو بودهام . دختر گويد : كه چون پدرم وفات يافت عبا را بر او كشيدم و بر سر راه قافله عراق نشستم جمعى پيدا شدند ، به ايشان گفتم : اى مسلمانان ! ابوذر يار پيغمبر (ص) در اينجا وفات يافته ، ايشان فرود آمدند و گريستند و او را غسل داده كفن كردند و بر او نماز گزارده وى را به خاك سپردند ، مالك اشتر در ميان آنها بود . ابن عبدالبر گويد : وفات ابوذر در سال سى و يكم يا سى و دوم هجرت بوده و عبدالله بن مسعود بر او نماز گزارد . (تلخيص از بحار و منتهى الآمال و لغتنامه دهخدا) ابوذُؤَيب
خويلد بن خالد بن مُحرِّث ، از بنى هذيل بن مدركة از قبيله مُضَر ، شاعرى نامدار از مخضرميين كه دو دوره جاهليت و اسلام را درك نمود و در اواخر عمر به مدينه سكنى گزيد و در جنگهاى اسلامى شركت جست و تا روزگار عثمان زنده بود و در سال 26 هـ ق در سپاه عبدالله بن سعد بن ابى سرح كه به آفريقا رفته بود همراه بود و در فتح آفريقا حضور داشت ، و در بازگشت به مصر در آنجا درگذشت . او را در مدح رسول خدا (ص) قصائدى