چون عبيدالله بر اريكه خلافت نشست و قدرت بدست گرفت نمايندگانى به اطراف و اكناف گسيل داشت وعموم مردم به طاعت وى درآمدند وفرمانش را پذيرفتند، ديوانها وادارات تشكيل داد وفرمانداران به بلاد گماشت وكار بر او مستقر گشت.حال ببينيم ابوعبدالله شيعى را كه بنيان گذار اين دولت بود چه پاداشى داد، وى را به طور كلى از كار وفرمان بركنار زد، برادرش ابوالعباس را نيز معزول ساخت، ابوالعباس كه خود را در برابر چنين برخوردى غير منتظره ديد تاب وتحمل را از دست بداد و برادر را مورد سرزنش قرار داد وگفت: مگر نه ما جان خويش را در راه نشر اين دعوت وبه ثمر رسيدن اين كار وتشكيل اين دولت در طبق اخلاص نهاديم و فداكاريها كرديم تا به اين نتيجه عظيم دست يافتيم؟! اكنون شايسته بود كه وى پس از سوار شدن بر خر مراد، ما را اين گونه پاداش دهد؟! اما ابوعبدالله برادر را تسلّى مى داد و وادار به صبر وسكوت مى نمود، ولى ابوالعباس كه اين بار را بر خود گران مى ديد پيوسته برادر را مورد عتاب وخطاب قرار مى داد تا اين كه برادر را سخت متأثر كرد وقلب او را عليه خليفه مكدّر ساخت وبه تبليغ سوء وتحريك احساسات مردم عليه عبيدالله پرداخت، جمع بسيارى را با خود همدست كرد و گروه مخالف تشكيل داد، جوّ عمومى به زيان او قوّت گرفت، تا اين كه روزى يكى از سران كتامه بر او درآمد وبه وى گفت: اگر تو مهدى باشى بايستى آيت و معجزى نشان دهى كه در باره تو دچار شك و ترديد شده ايم. مهدى چون شنيد برآشفت و دستور داد گردنش زدند. آنگاه وى در صدد قتل ابوعبدالله وبرادرش برآمد كه شنيده بود مردم را عليه او ميشوراند. توطئه اى بكار برد وكسانى را وادار كرد و سرانجام به سال (298) هر دو برادر را به قتل رسانيد وهمان كرد كه ابوجعفر منصور عباسى با ابومسلم خراسانى كرد.از آن روز آشوبهاى فراوان بپاگشت و موافقين ومخالفين به جان هم افتادند و خونها ريخته شد، اما سرانجام مهدى توانست بر فتنه ها فائق آيد وآشوبها را بخواباند.در سال 301 پسرش ابوالقاسم نزار را به مصر به منظور تسخير آن ديار فرستاد، برقه را به تصرف درآورد وبر اسكندريه و فيوم تسلط يافت واكثر بلاد آنجا را متصرف گشت، اين خبر به بغداد رسيد، مقتدر خليفه عباسى لشكرى جرّار به قيادت مونس خادم به مصر اعزام داشت، نزار را هزيمت داد واز مصر بيرون راند.در سال 302 مهدى ناوهاى جنگى به فرماندهى حباسة بن يوسف به سرزمين مصر گسيل داشت، اسكندريه را فتح كرد و همچنان به پيش رفت تا به نزديكى فسطاط رسيد، مقتدر مونس خادم را در رأس سپاهى انبوه به جنگ وى فرستاد وبلاد متصرفه را باز پس گرفت.