«خلافت عبيدالله مهدى» - معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به «قفصة» رفت و سپس به «باغاية» و از آنجا به «ايكجان» بازگشت.

در روز اول جمادى الآخر سال 296 ابوعبدالله قصد شهر «اربس» كرد كه لشكر زيادة الله به فرماندهى ابراهيم ابن ابى الاغلب در آن مستقر بود، چون وارد آنجا شد پس از نبردى كوتاه بر آنها پيروز شد و ابراهيم به قيروان گريخت وزيادة الله به مشرق هزيمت كرد، كاخهايش دستخوش نهب و غارت گشت. ابراهيم چون به قيروان رسيد بر اين شد كه تجديد قوى كرده باز به جنگ ابوعبدالله رود اما وى را سنگباران كردند وبه ناچار از آنجا فرار كرد.

ابوعبدالله به شهر قيروان درآمد وبه مبارك بادى پيروزى بزرگ جشن سرورها برپا گشت، اما اين پيروزيها وشاديهاى زايد الوصف كه به همه دوستان وطرفداران او دست داد هيچ در روح بزرگ او اثر غرور ننهاد و وى همچنان به شيوه زهد وبى اعتنائى به دنيا ادامه داد واين قدرت ومكنت وى را نفريفت. سپس طى تشريفاتى به سمت زندان اين شهر رفت كه عبيدالله مهدى در آن مسجون بود و وى را با فرزندش از آن بيرون آوردند، ابتدا خود با او بيعت كرد و در حالى كه رؤساى قبايل با خود داشت به پيشاپيش مهدى راه ميرفت واز فرط شادى ميگريست وبه مردم مى گفت: اين سرور و پيشواى شما است، بدين سان وى را به خيمه گاهى كه ترتيب داده بود وارد كرد، چهل روز در اينجا اقامت نمودند وسپس راهى افريقا شدند ودر آنجا همه اموالى را كه به غنيمت بدست آورده بود تسليم عبيدالله مهدى كرد ودر اين سال كه سنه 297 بود دعوت عامّى ترتيب داد واز مردم جهت مهدى بيعت گرفت.

«خلافت عبيدالله مهدى»

چون عبيدالله بر اريكه خلافت نشست و قدرت بدست گرفت نمايندگانى به اطراف و اكناف گسيل داشت وعموم مردم به طاعت وى درآمدند وفرمانش را پذيرفتند، ديوانها وادارات تشكيل داد وفرمانداران به بلاد گماشت وكار بر او مستقر گشت.

حال ببينيم ابوعبدالله شيعى را كه بنيان گذار اين دولت بود چه پاداشى داد، وى را به طور كلى از كار وفرمان بركنار زد، برادرش ابوالعباس را نيز معزول ساخت، ابوالعباس كه خود را در برابر چنين برخوردى غير منتظره ديد تاب وتحمل را از دست بداد و برادر را مورد سرزنش قرار داد وگفت: مگر نه ما جان خويش را در راه نشر اين دعوت وبه ثمر رسيدن اين كار وتشكيل اين دولت در طبق اخلاص نهاديم و فداكاريها كرديم تا به اين نتيجه عظيم دست يافتيم؟! اكنون شايسته بود كه وى پس از سوار شدن بر خر مراد، ما را اين گونه پاداش دهد؟! اما ابوعبدالله برادر را تسلّى مى داد و وادار به صبر وسكوت مى نمود، ولى ابوالعباس كه اين بار را بر خود گران مى ديد پيوسته برادر را مورد عتاب وخطاب قرار مى داد تا اين كه برادر را سخت متأثر كرد وقلب او را عليه خليفه مكدّر ساخت وبه تبليغ سوء وتحريك احساسات مردم عليه عبيدالله پرداخت، جمع بسيارى را با خود همدست كرد و گروه مخالف تشكيل داد، جوّ عمومى به زيان او قوّت گرفت، تا اين كه روزى يكى از سران كتامه بر او درآمد وبه وى گفت: اگر تو مهدى باشى بايستى آيت و معجزى نشان دهى كه در باره تو دچار شك و ترديد شده ايم. مهدى چون شنيد برآشفت و دستور داد گردنش زدند. آنگاه وى در صدد قتل ابوعبدالله وبرادرش برآمد كه شنيده بود مردم را عليه او ميشوراند. توطئه اى بكار برد وكسانى را وادار كرد و سرانجام به سال (298) هر دو برادر را به قتل رسانيد وهمان كرد كه ابوجعفر منصور عباسى با ابومسلم خراسانى كرد.

از آن روز آشوبهاى فراوان بپاگشت و موافقين ومخالفين به جان هم افتادند و خونها ريخته شد، اما سرانجام مهدى توانست بر فتنه ها فائق آيد وآشوبها را بخواباند.

در سال 301 پسرش ابوالقاسم نزار را به مصر به منظور تسخير آن ديار فرستاد، برقه را به تصرف درآورد وبر اسكندريه و فيوم تسلط يافت واكثر بلاد آنجا را متصرف گشت، اين خبر به بغداد رسيد، مقتدر خليفه عباسى لشكرى جرّار به قيادت مونس خادم به مصر اعزام داشت، نزار را هزيمت داد واز مصر بيرون راند.

در سال 302 مهدى ناوهاى جنگى به فرماندهى حباسة بن يوسف به سرزمين مصر گسيل داشت، اسكندريه را فتح كرد و همچنان به پيش رفت تا به نزديكى فسطاط رسيد، مقتدر مونس خادم را در رأس سپاهى انبوه به جنگ وى فرستاد وبلاد متصرفه را باز پس گرفت.

/ 2570