داستان اسلام آوردن ابوذر - معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عاتكه بر سر زبانها افتاد و به گوش معاويه رسيد و او براى حفظ آبروى خود و دخترش ، ابودهبل را از شام بيرون كرد . ابودهبل علاوه بر غزل قصايدى نيز در مدح معاويه و عبدالله بن زبير و ابن ازرق عامل عبدالله بن زبير در جند (يمن) سروده است . برخورد مأيوس كننده معاويه با او سبب شد كه از بنىاميه روگردان شود و بغض آنان را در دل بگيرد و به عبدالله بن زبير بپيوندد . عبدالله او را تشويق نمود و به حكومت يكى از نواحى يمن فرستاد . ابوالفرج اصفهانى در الاغانى بعضى اشعار ضد اموى او را كه از واقعه طف و شهادت امام حسين (ع) ياد نموده نقل كرده است .

ديوانش به چاپ رسيده و شعرش رقيق و روان از جنس غزليات عمر بن ابى ربيعه و عرجى است . (دائرةالمعارف تشيع)

ابوذر غَفارى

جُنْدَب (جندب نوعى ملخ را گويند ، چون ابوذر اسلام آورد پيغمبر نام او را به عبدالله تغيير داد) بن جناده (يا سكن) از قبيله غفار ، شاخهاى از كنانه از قبيله بزرگ مُضَر ، مادرش رمله بنت وقيعه غفاريه .

وى يكى از اركان اربعه و سوم كس و به قولى چهارم و يا پنجم كسى است كه اسلام آورده ، و پس از پذيرش اسلام به قبيله خويش بازگشته است .

داستان اسلام آوردن ابوذر

از ابن عباس آرند : آنگاه كه ابوذر بعثت رسول بشنيد به برادر خويش موسوم به انيس گفت : برنشين و به اين وادى شو و از آن مرد كه مدعى است از آسمان او را آگاهى آرند خبر گير و گفته او استماع كن و به من بازگرد . انيس به مكه رفت و گفتارهاى رسول بشنيد و نزد ابىذر شد و گفت : او را به مكه ديدم كه مردم را به مكارم اخلاق مىخواند و سخنان او شنيدم گفتههاى او از سنخ شعر نباشد . ابوذر گفت آنچه من مىخواستم نه اين بود و توشه و آب با خويش برداشت و به مكه رفت و به مسجد درآمد و در جستجوى آن حضرت بود و نمىخواست از كس پرسيدن و آن جستجو تا شب بكشيد و در مسجد بخفت و شبانگاه على (ع) وى را بديد و گفت همانا مرد غريب است ؟ گفت : آرى . گفت : برخيز تا به خانه شويم . ابوذر گويد با على برفتم و هيچ از من نپرسيد و من نيز سئوالى از وى نكردم بامداد به مسجد بازگشتم و همه روز بدانجا ببودم و به شب به مضجع دوشين خود شدم بار ديگر على (ع) بر من گذر كرد و گفت گاه آن نرسيد كه منزل خويش بدانى ؟ و مرا بر پاى داشت و با خويش ببرد و در اين دو روز هيچ يك از ما از هم پرسشى نكرديم و شب سوم نيز على (ع) بيامد و مرا به خانه برداشت و چون بياسوديم ، على گفت : مرا نگوئى چه تو را به آمدن مكه داشت ؟ گفتم : اگر پيمان كنى كه مرا راه نمائى تو را خبر دهم ، و على (ع) با من پيمان كرد و من بگفتم . على گفت : او پيامبر است و آنچه بر وى آمده حق است و رسول خداى باشد چون بامداد در آيد با من بيا ، پس در قفاى وى بشدم تا بر رسول خداى درآمديم و من رسول را به تحيت اسلام تحيت كردم و گفتم السلام عليك يا رسول الله و من اول كسم كه بر محمّد صلوات الله عليه به تحيت اسلام سلام گفتهام ، فرمود : عليك السلام ، كيستى ؟ گفتم :مردى از بنى غفار ، پس اسلام بر من عرضه داشت و من اسلام آوردم و شهادتين بـر زبان رانـدم ، رسول بـه مـن گفت : به قـوم خويش بـاز شـو و آنـان را آگاهـى ده لكـن امر خويش از اهـل مكه پنهـان دار چـه بـر حيـات تـو از آنان بيـم دارم ، گفتـم قسم به خدائى كه جان من در قبضه قـدرت اوسـت كه بر سـر جمـع فرياد كنم ، و از مسجـد بيرون شد و با آواز بلند شهادتين گفتن گرفت و اهل مكه بر وى هجوم كردند و بزدند تا بيفتاد و عباس عم رسول صلوات الله عليه بيامد و خويشتن بر وى افكند و گفت واى بر شما آيا ندانيد كه او از قبيله غفار باشد و شما را در بازرگانى با شام بر قوم او گذر است ؟! و او را رها كرد ، ديگر روز ابوذر كرده ديروز تكرار كرد و باز مشركين انبوهى كردند و وى را بزدند ، در اين بار نيز عباس خويشتن بر وى انداخت و وى را خلاص داد ، پس به قبيله خويش بازگشت و به خدايان عرب استهزاء و سخريه كردن آغاز كرد و پس از ديرى به مدينه بازگشت . ابوذر در جنگهاى بدر و احد و احزاب حضور نداشت و پس از آن به خدمت پيغمبر(ص) رسيد و ملازمت حضور آن حضرت داشت .

مقام و منزلت ابوذر

اوصاف ابوذر از زبان حضرت رسالت پناهى مكرر نقل شده ، او را صديق امت و شبيه عيسى بن مريم (ع) در زهد گفته و در حق او حديث مشهور بين الفريقين : «ما اظلّت الخضراء ولا اقلّت الغبراء اصدق لهجة من ابىذر»

/ 2570