«داستان أمّ عماره» - معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نتوانست نفاق خود را نهفته دارد وگفت : پسرم را به چه چيز بشارت مىدهيد، به بهشتى از سپند ؟! به خدا اين پسر را فريب داديد ، تا جان خود را بر سر اين كار گذاشت .

«داستان أمّ عماره»

أم عماره نسيبه ، دختر «كعب بن عمرو مازنى» (از بنى مازن بن نجار) روز أحد مشكى به دوش داشت وسپاهيان اسلامى را آب مىداد ، اما چون مسلمانان شكسته شدند ورسول خدا در خطر قرار گرفت ، به كار جنگ پرداخت وشمشير مىزد وتيراندازى مىكرد وزخمهائى برداشت ، وچون «عبدالله بن قمئه» براى كشتن رسول خدا پيش تاخت وهمىگفت : محمد كجا است ؟ زنده نمانم اگر او را زنده بگذارم . همين زن و «مصعب بن عمير» سر راه بر وى گرفتند ودر اين گير ودار ، «عبدالله» ضربتى بر شانه «أم عماره» زد كه سالها بعد ، جاى آن گود وفرو رفته مانده بود . نوشتهاند كه :«أم عماره» در روز أحد دوازده زخم نيزه وشمشير برداشت ، وخود وشوهرش وپسرانش «عبدالله» و «حبيب» پسران «زيد بن عاصم مازنى» پيش روى رسول خدا ايستاده و از وى دفاع مىكردند .

داستان قتادة بن نعمان

«أنصارى، أوسى ، ظفرى ، از بنى ظفر بن خزرج» - ابن اسحاق از قول «عاصم بن عمر بن قتاده» مىنويسد كه : رسول خدا در جنگ أحد ، آن همه با كمان خود تيراندازى كرد كه دو سر آن در هم شكست ، پس قتاده آن را برگرفت ونزد وى بود . در همان روز چشم «قتاده» آسيب ديد ، به طورى كه روى گونهاش افتاد ، رسول خدا آن را با دست خود جابهجا كرد واز چشم ديگر «قتاده» زيباتر وتيز بينتر شد . يكى از فرزندان «قتادة بن نعمان» بر «عمر بن عبدالعزيز» در آمد ، «عمر» گفت :از كدام طايفهاى ؟ گفت : أنا ابن الّذى سالت على الخدِّ عينهفردت بكف المصطفى أحسن الرد فعادت كما كانت لأول أمرهافيا حسن ما عين ! ويا حسن ما رد ! پس عمر بن عبدالعزيز گفت : تلك المكارم لا قعبان من لبنشيبا بماء فعادا بعد أبوالا

«داستان قزمان منافق»

برحسب روايت ابن اسحاق از عاصم بن عمر بن قتاده : قزمان در ميان بنى ظفر وهم پيمان ايشان بود ، وهرگاه نام وى برده مىشد ، رسول خدا مىگفت : او از مردان دوزخى است . سپس روز أحد پيش آمد و «قزمان» همراه مسلمانان سخت جهاد كرد وهشت يا هفت نفر از مشركين را به تنهائى كشت ونيك دلاورى داشت ، اما با زخم فراوان از پاى در آمد و او را همچنان به محلّه «بنى ظفر» آوردند ، ومردانى از مسلمانان به او همى گفتند : امروز امتحان خوبى دادى ، دل خوش دار كه به بهشت مىروى . گفت : به چه دل خوش كنم ؟ به خدا قسم كه :جز براى خاطر شرف قبيله خود جنگ نكردم واگر اين حساب نبود مرد جنگ نبودم ، وآنگاه كه درد زخمها او را به ستوه آورد ، تيرى از جعبهاش در آورد وخودكشى كرد .

«كشتههاى قريش»

ابن اسحاق بيست ودو نفر از كشتههاى قريش را نام مىبرد كه از جمله آنها است : از بنى عبدالدّار :

1 ـ طلحة بن أبى طلحة : عبدالله بن عبدالعزَّى بن عثمان بن عبدالدار .

2 ـ أبو سعد بن أبى طلحه .

3 ـ عثمان بن أبى طلحه .

4 ـ مسافع بن طلحه .

5 ـ جلاس بن طلحه .

6 ـ حارث بن طلحه .

7 ـ أرطاة بن عبد شرحبيل بن هاشم .

8 ـ أبو يزيد بن عمير بن هاشم .

9 ـ قاسط بن شريح بن هاشم .

10 ـ صؤاب حبشى . از بنى جمح :

1 ـ أبو غرّه : عمرو بن عبدالله جمحى.

2 ـ أبى بن خلف بن وهب بن حذافة بن جمح . ابن اسحاق مىنويسد ك چون رسول خدا به طرف كوه أحد رفت وآنجا تكيه داد ، «أبى بن خلف» به وى نزديك شد وهمى گفت : محمّد كجا است ؟ زنده نمانم اگر او را زنده بگذارم . ياران رسول خدا گفتند : بر وى حمله بريم ؟ فرمود : بگذاريد پيش آيد . وچون پيش آمد ونزديك

/ 2570