«خوش حسابى در پرداخت وام» - معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نخى از عباى خود جدا نمود و فرمود : اين به نزد تو گرو باشد . غلام را گران آمد كه آن تار نخ به گروى بپذيرد . حضرت به خشم آمد و فرمود : حاجب بن زراره مردى كافر است ، كمانش را كه چوبى بيش نيست به تو گروى مى دهد و از او مى پذيرى و تار عباى مرا قبول نمى كنى ؟! وى قبول كرد و پول را به حضرت داد و آن تار مو را در ميان حقه اى نگه داشت . پس از چندى حضرت پول را حاضر كرد و به وى فرمود : آن گروى را بياور و پولت را بستان . وى گفت : فدايت گردم آن را گم كردم . فرمود : اگر نياورى پول به تو ندهم كه وثيقه مانند منى را نشايد كوچك شمرد . وى جعبه را بيرون آورد و تار نخ را به حضرت داد آنگاه امام پول به وى مسترد داشت . (بحار:104 و 103 و 46 و 96)

«خوش حسابى در پرداخت وام»

عبدالرحمن بن سيابه گويد : موقعى كه پدرم از دنيا رفت روزى يكى در خانه ما را دق الباب نمود چون در بگشودم ديدم يكى از دوستان پدرم مى باشد، مرا در مرگ پدر تسليت داد و گفت : پدرت مالى براى شما بجاى گذاشته ؟ گفتم : نه . وى كيسه پولى كه محتوى هزار درهم بود به من داد و گفت : اين پول را سرمايه خود ساز و از سود آن امرار معاش كن و هرگاه توانستى آن را به من برگردان . من با كمال شادمانى به نزد مادر شدم و ماجرا را به وى گفتم . شب بعد به نزد يكى از دوستان پدرم رفتم وى مقدارى پوشاك با اين پول خريد و دكانى گرفتم و به خريد و فروش پرداختم ، خداوند به من بركت داد كه چون موسم حج فرا رسيد عازم حج شدم ، مادر را از عزيمت خويش خبر دادم ، وى گفت : نخست بدهيت را بپرداز و سپس به حج برو . من هزار درهم فراهم نمودم و به آن مرد پرداختم و سپس به مكه رفتم و پس از انجام مناسك به نزد امام صادق (ع) رفتم ، چون حضرت مرا شناخت از حال پدرم (كه از دوستان حضرت بود) پرسيد ، گفتم : وى از دار دنيا رفته است . حضرت پس از اظهار تأسف ، فرمود : وى چيزى هم براى شما به جاى گذاشت ؟ گفتم : خير . فرمود : پس تو با چه مالى به حج آمده اى ؟ من داستان آن جوانمرد كه در آن شرائط چنان وامى به من داده بود به حضرت عرض كردم ، هنوز سخنم به پايان نرسيده بود فرمود : اكنون آن هزار درهم را چه كردى ؟ عرض كردم : همه را پرداختم . فرمود : احسنت ، مى خواهى پندى به تو دهم ؟ گفتم : آرى فدايت گردم . فرمود : بر تو باد به راستى گفتار و پاك دستى و امانت كه اگر چنين باشى شريك اموال مردم خواهى بود . من اين پند حضرت را هميشه مدّ نظر خويش ساخته بودم لذا خداوند آنقدر مال و ثروت به من داد كه سيصد هزار درهم زكوة مالم شد .

مرحوم كلينى در كافى از عيسى بن عبدالله نقل مى كند كه گفت : پدرم در بستر مرگ بود و طلبكاران پيرامونش گرد آمده مال خويش را مطالبه مى كردند ، پدرم به آنها گفت : من چيزى ندارم ولى شما را به يكى از دو پسر عمم حواله مى كنم : عبدالله بن جعفر و على بن الحسين . آنها گفتند : عبدالله مردى ثروتمند است ولى در حساب اهمال مىورزد و تا حق ما را بدهد خسته مان مى كند امّا على بن الحسين گرچه مال و ثروتى ندارد ولى راستگو و خوش حساب است اگر قول بدهد خاطرمان جمع است و همه او را قبول داريم .

پدرم به على بن الحسين پيغام داد و آن حضرت موافقت نمود و فرمود : به وقت محصول مى پردازم . طلبكاران با وجود اينكه مى دانستند على بن الحسين محصولى ندارد ولى به قول او رضا دادند و رفتند ، و چون وقت محصول شد حضرت مالى بدست آورد و طلب آنها را پرداخت . (بحار:47/384 و 46/94)

وام مسلمان پرداختن

دَين مسلمان ادا نمودن ، كارى بس ستوده و ممدوح و در اسلام ، سخت بر آن تاكيد گرديده است : رسول اكرم (ص) : محبوب ترين كارها به نزد خداوند سه كار است : سير كردن شكم مسلمان ، و پرداختن وام او ، و برطرف ساختن گرفتارى او . (سفينة البحار:1/476)

وامِق

دوستدار . كنايه از عاشق . نام مردى كه بر عذرا عاشق بود .

واه

كلمه تحسين كه در مقام تعجب و تحسين استعمال مى كنند . «واهاً له ما اطيبه!» : شگفتا چه خوش است ! (منتهى الارب)

/ 2570