حرف بيست و ششم از حروف هجاء عرب و سى ام از الفباى فارسى و ششم از الفباى ابجدى و نام آن «واو» است و در حساب جمل آن را به شش دارند . در تجويد ، واو از حروف مصمته و از حروف يرملون محسوب است . و از حروف هوائية و جوفية و از حروف مدّ است . از حروف علّه است كه در شرائطى به الف مبدل گردد ، مانند «قال» كه در اصل «قول» بوده است .از حروف عطف است كه دو كلمه يا دو جمله را به يكديگر پيوند دهد . از حروف قسم است، مانند «والله» . و در اين وجه از حروف جارّه است .گاه بر فعل مضارع در آيد تا آن را به اسم صريح عطف دهد ، مانند «و لبس عبائة و تَقَرَّ عينى» . واو به معنى رُبَّ ، نحو «و ليل كموج البحر ارخى سدوله» در اين صورت نيز جارّه باشد. واو حال ، در اين صورت گاه بر جمله اسميه داخل شود ، مانند «جاء زيد و الشمس طالعة» و گاه بر فعليه ، مانند «جاء زيد وقد طلعت الشمس» . واو استيناف ، نحو «لا تأكل السمك و تشرب اللبن» اى و انت تشرب اللبن . بمعنى مع ، نحو «سرت و الجبل» . واو فصل ، مانند واو عمرو ، تا فصل دهد يعنى فرق دهد آن را با عمر . واو زائدة ، نحو «ما من احد الاّ و له طمع او حسد» .
وا
از حروف نداء است و به ندبه و استغاثه اختصاص دارد ، مانند وازيداه . واظهراه . واويلاه . و گاه براى مطلق ندا به كار رود .
وائِل
قبيله اى از عرب منشعب از بنى اشعر .
وائِل
بن حُجر بن ربيعه حضرمى قحطانى مكنى به ابو هُنَيدة ، از قبائل حضرموت ، پدرش از سلاطين اين ديار بود، پيغمبر اسلام به وى و افراد قبيله اش نامه اى مشتمل بر نخبه اى از احكام اسلام مانند نماز و زكوة و خمس و تحريم شراب و شغار ارسال داشت و از فحواى نامه چنين برمى آيد كه آن حضرت از او و قبيله اش راضى بوده چنانكه خود گويد : به ما خبر رسيد كه پيغمبر ظهور كرده و اين در وقتى بود كه من در اوج قدرت و سلطنت بودم و مردم از من اطاعت مى كردند ، اما من محض شنيدن اين خبر همه اين مقام و منصبها را رها ساخته عازم مدينه گشتم . چون بر پيغمبر وارد شدم فرمود : اين وائل بن حجر است كه از حضرموت جهت پذيرش اسلام به اينجا آمده . من گفتم : خداوند به من لطف كرد و بر من منت نهاد كه خدا و رسول و دينش را بر مقام