اين نوع دانش در معنى حقيقى خود شامل قسمتى از فلسفه است كه از طرفى با توصيف جهان سر و كار دارد البته نه من حيث هو هو بلكه از جهت ربط آن بر وحى برتر و عقلى اقدس و اعلى، و از طرف ديگر ببحث از ذات و صفات بارى تعالى ميپردازد و از ارتباط آن ذات با جهان و انسان سخن ميگويد و در مباحث استطرادى خود از مقايسه مذاهب باهم «روانشناسى وجدانى دينى» دم ميزند.بدين ترتيب خداشناسى را از طرفى سرى است با فلسفه عمومى و از طرف ديگر بگاه بحث از «وجدانى دينى» و مظاهر عالى آن مستقل و مجزا از هر علم و فلسفه اى ميباشد. رابطه خداشناسى با وجدانى دينى نظرها بر اين رفته است كه وجدانى دينى را اساس و مبنا بر چيزيست جز آنچه در علوم طبيعى بكار است بطورى كه اين مبنى و اساس آن را (= وجدانى دينى) قادر ميسازد تا بينشى بحقيقت پيدا كند كه از طريق ديگر ممكن نيست. چون چنين شد اولى آنست كه درآغاز بحث از رابطه «وجدانى دينى» با خداشناسى صحبت كنيم و سپس بمطالب ديگر توجه نماييم. يعنى از بين معلومات انسانى چون علوم طبيعى و ساير شعب فلسفه به تبيين عناصر و اجزاء «وجدانى دينى» با «خداشناسى» پردازيم.از نظر فيلسوفان منشاء معارف مادى و طبيعى بشر چون معرفت بجهان ماده يا معرفت بنوع انسان حس است كه ذهن آدمى همواره بين پديده هاى آن يعنى محسوسات ايجاد روابطى ميكند كه سرانجام از ميان اين روابط پيكر «بينش عقل معاشى» و «علوم» و «ماوراء الطبيعه» ظاهر ميشود و نيز همين مدركات حسى و انديشه هاى ناشىاز آنها همواره موجب فراهم آمدن احساسات و اميال و ارزيابيهايى ميشود كه فضايل و اصول اخلاقى و زيبايى شناسى نتيجه آنها است. لذا بنابر اين نوع معرفت، عقايد دينى و آراء راجع بخداشناسى جز انعكاسى از جهان محسوس و ذهن آدمى و تاريخ بشرى چيزى ديگر نيست.در برابر اين نظر ، عقيده خدا شناسانست آنانكه ميگويند «وجدانى دينى» پايه بر درك ديگرى دارد غير آنچه نتيجه حس است و تكيه بر احساس ديگرى ميكند جز احساس معمولى كه در علوم و شعب مختلف معارف بشرى بكار است.بعقيده اين گروه اين نوع درك ناشى از احوال و مقامات بسيطى است بهمان بساطت و بى بواسطگى مدركات اولى حسى و بر اين مبنا نيز همواره بينشى حاصل ميشود كه كشف از حقيقت الحقايق مينمايد و مستقل و يله از