خلاصه كلام آنكه نزاع بين اديان و فلسفه در جهان مسيحيت وجود داشته است و بطورى كه مى دانيم دين و فلسفه از نظر اديان و ارباب مذاهب قديم دو قطب متضاد نموده شده اند بسيارى از جنگ و خون ريزى ها در قرون مختلف نزاع و جدال هاى مذهبى بوده است، و اشاره شد اين گونه جدال ها در مذهب اسلام با شدت و حدّت خود هيچ گاه وجود نداشته است لكن پاره اى، از ارباب نفوذ و احياناً ارباب مذاهب برحسب حفظ منافع شخصى خود و دسته ديگرى به علل و اسباب خاص، نظام تعليماتى اسلام را كه بر اساس استقلال فكر و انديشه است از مسير خود بازداشته، طلاب علم را از تفكر و انديشه مستقل منع مى كردند و بناى ضديت را با علوم عقلى و فلسفى گذاردند در طرد و نفى فلاسفه اعمالى انجام دادند، چنانكه در تاريخ تمدن اسلامى كسانى مانند:على بن عبيده ريحانى و ابوزيد بلخى و عده اى ديگر را بر همين اساس متهم به كفر و الحاد كردند و گاه ديده مى شود كه اهل سنت و حديث با شدتى هر چه تمام تر طلاب علم را از اشتغال به فلسفه منع كرده اند و اين وضع از قرن اول اسلام كه به درستى فلسفه يونان را نمى شناختند وجود داشته است، و در عصر عباسى به اوج شدت مى رسد در اين عصر بسيارى از فلاسفه را زنديق ناميده اند البته اين امر همواره تابع نوسانات سياسى عصر بوده است، گاهى فلاسفه مورد لطف واقع مى شدند و گاهى مورد غضب، لكن هيچگاه مابين اهل حديث و ارباب فلسفه در خارج از دستگاه خلافت سازش برقرار نشده است.نخستين چيزى كه مورد نقض اهل سنت و حديث واقع شد الهيات و منطق بود و سپس علوم رياضى و علوم غريبه و كسانى كه به اين علوم اشتغال داشتند گاهى مورد لطف و توجه امرا و خلفاى اسلام بودند و گاهى مورد غضب و سخط آنان.گفته شد كه يكى از قربانيان راه علم و فلسفه در جهان اسلام ابن رشد است كه متهم به كفر و الحاد گرديد تا آنجا كه او را نفى بلد كردند و به دنباله آن به موجب منشورى، فلسفه را تحريم كردند و كتب فلسفى را سوزاندند.ديگر كمال الدين يونس موصلى است كه مردى دانا و به علوم فلسفى و رياضى وارد بود. در زمان وى نيز منشورى مبنى بر تحريم فلسفه از طرف خليفه عصر صادر گرديد.در اين مورد، من يقين دارم كه اين دانايان، خود مقصر بودند زيرا نمى بايست از راه فلسفه و علوم رياضى مسائل دينى را مورد بحث قرار مى دادند. و اصولا نمى بايست اينان گرداگرد علوم دينى كه كاملا مجزا و جداست مى گشتند آن راهى دارد و اين راهى ديگر. مبانى اخلاقى، دينى مبنى بر اعتقاد و دريافت و وحى است.نه صغرى و كبراى منطقى، البته بعضى از فلاسفه و متفكران، خالى از اغراض سياسى نيز نبودند، همانطور كه اخوان الصفا كه شايد در اين مورد بحث كنيم.گفته شد كه فرقه معتزله خود را وارد در معركه علوم عقلى كردند و در اقسام علوم يونانى و سكندرانى متبحر شدند، مسائل مهمى را مانند: عدل، توحيد، اختيار، جبر، نفى رؤيت، خلق قرآن، كلام لفظى و نفسى، قدم و حدوث مورد دقت عقلى قرار دارند و براى مقابله با، مجوسيان و يهود و نصارى و دهرى مذهبان در مبانى علوم يونانى كاملا وارد شدند و تا عصر متوكل خليفه اسلامى در اقطار و نواحى بلاد اسلامى مجالسى به وسيله اينان تشكيل مى شد تا آنگاه كه ابوالحسن يا ابوالحسين بن على بن اسماعيل اشعرى از اعقاب ابوموسى اشعرى (متولد 260 هجرى) يكى از شاگردان ابوعلى جبائى، كه يكى از رؤساى معتزله بود مكتبى جداگانه تأسيس كرد، ابوالحسن اشعرى در ابتداء امر و تا سن چهل سالگى به عقيده اعتزال بود لكن در اين برهه از سن خود يكباره ديگرگون شد و علم مخالفت برافراشت و از مذهب اعتزال كناره گيرى كرد و با آنان به مبارزه برخاست و از گذشته و اعتقادات خود برگشت و توبه كرد و اساس كار معتزلى را باطل دانست و بناى كار خود را بر نقل استوار كرد. عقل را ناتوان و نارسا دانست و بدين طريق موجبى ديگر براى جدال و نزاع در مسائل دينى بوجود آمد.اشعريان در كل اصول عقايد با معتزله به مخالفت برخاستند و فلسفه را نه تنها ابزار و وسيله رد عقايد و نظريات معتزله دانستند، عقايد ارباب فرق ديگر را نيز مردود شمردند، بلكه خود فلسفه و مسائل آن را نيز مورد نقض و جرح قرار دادند و بالاخره اينان نه تنها با درآميختن فلسفه و دين مبارزه كردند بلكه