آياتى از قرآن درباره خدا و اثبات ذات او - معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خَثعَم

شير بچه. مردى كه گوشت صورت وى بهم آمده نه از جهت ترشروئى. پدر قبيله اى از معد.

خَثعَم

ابن انمار بن اراش. وى از قبيله كهلان، از قوم قحطان و از جدهاى جاهلى بوده و فرزندانش در سروات يمن و حجاز منزل داشته اند و بت ايشان نيز به روزگار جاهلى «ذوالخلصة» نام داشت و آنان جاى او را كعبه يمانيه مى ناميدند. در پرستش اين بت بنو بجيله نيز شركت داشتند. به روزگار «فتح» فرزندان خثعم در عالم پراكنده شدند و جز قليلى از ايشان كس ديگر در زادگاه خود باقى نماند. ابن حزم آورده كه: «عثمان بن ابى نسعه» از همين تبار بود كه بر اندلس حكومت كرد، و فرزندانش در شذُونه كه به «دار خثعم» معروف است سكونت دارند. عرام مى گويد: جبال سرات از منزل هاى خثعم مى باشد و نيز قريه «راسب» كه بين مكه و طائف قرار دارد. اشرف رسولى چهار قبيله براى خثعم نام مى برد بدين قرار، شهران، ناهس، كود، اكلب.

محمد بن سلمه يشكرى كتاب «اخبار خثعم و انساب و اشعار آنان» را نگاشته است. (اعلام زركلى چاپ دوم جزء دوم : 344)

خَجالت

شرمسارى. اين كلمه در زبان عرب نيامده و در عربى بجاى آن خَجَل است.

خُجَسته

مبارك، ميمون. به «مبارك» رجوع شود.

خَجَك

نقطه . نكته .

خَجَل

شرمگين شدن. از قيل و قال افتادن و سست شدن بواسطه حيا با احساس ذلت و خوارى.

از رسول خدا (ص) ـ در آداب سفره آمده ـ : «و لا يرفع يده و ان شبع حتى يرفع القوم ايديهم، فان ذلك يخجل جليسه» . يعنى اگر با جمعى غذا ميخورد پيش از آنها دست از غذا نكشد هر چند سير شده باشد، زيرا اين كار موجب شرمندگى ديگران ميشود. (بحار:62/290)

خَجِل

شرمنده ، شرمسار . اميرالمؤمنين (ع) : «ربّ واثق خجل» : بسا آن كس كه به امرى معتمد و مطمئن بُوَد ولى وى شرمسار از كار درآيد . (بحار:75/105)

خَدّ

رخسار. و آن دو باشد و مذكر است. ج، خدود، خِداد، خِدّان. (و لا تصعّر خدّك للناس و لا تمش فى الارض مرحا...). (لقمان: 18)

خَدّ

زمين كندن. شكافتن زمين.

خُدا

نام ذات بارى تعالى است همچون اله و الله (برهان قاطع) چون لفظ خدا مفرد و بى تركيب بود جز بر ذات بارى تعالى اطلاق نكنند مگر در صورتى كه به چيزى مضاف شود چون كدخدا و دهخدا. گفته اند كه خدا بمعنى خود آينده است چه خدا مركب است از كلمه خود و كلمه «آ» كه صيغه امر است از آمدن يا اسم فاعل، و چون حق تعالى بظهور خود به ديگرى محتاج نيست لهذا به اين صفت خواندند. (غياث اللغات) اما به نظر نگارنده كلمه خدا به معنى مالك و دارنده و مرادف با كلمه «رب» است در عربى، و صفت مالكيت ذات واجب الوجود را ميرساند گرچه در متداول فارسى ذات احديت (مرادف با الله) از آن اراده ميشود.

آياتى از قرآن درباره خدا و اثبات ذات او

(قل هو الله احد * الله الصمد * لم يلد و لم يولد * و لم يكن له كفواً احد) ; بگو كه خدا يكى است . خداى تنها

/ 2570