«قيام در قرآن» - معارف و معاریف نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
نموديد نام مرا نبريد و بايستى جلسه در خانه خودتان باشد. عده اى قيافه شناس را دعوت كردند و مجلسى متشكل از اعمام و برادران و خواهران حضرت در باغى ترتيب داده شد و حضرت رضا (ع) را به لباس باغبان كه بيلى به دوش داشت ملبس نمودند و او را گفتند هنگام آماده شدن مجلس به صورت يك كارگر وارد باغ شو. چون مجلس بياراست امام جواد را به نظر قيافه شناسان آوردند و گفتند: پدر اين كيست؟ آنها نگاهى به حاضران كردند و گفتند: اين يك عموى او و آن يك عمه او است و در اين مجلس پدرى را براى او نمى بينيم آرى آن باغبان ممكن است پدر او باشد كه پاى اين كودك به پاى او شبيه است ـ و در آن حال پشت حضرت به جمعيت بود ـ و چون حضرت رو به ما كرد گفتند: اينك پدر او. على بن جعفر گويد: چون من اين را از قيافه شناس شنيدم برخاستم و لعاب دهان امام جواد را بمكيدم و گفتم: گواهى مى دهم كه تو امام من مى باشى. (مكاسب شيخ انصارى) در تاريخ آمده كه على بن هبيره بر غلام خود رفيد خشم گرفت و او به امام صادق (ع) پناه برد، حضرت به وى فرمود: به نزد او بازگرد و به وى بگو: جعفر بن محمد مرا امان داده متعرضم مشو. وى گفت: فدايت گردم وى مرد شامى بد مذهبى است از او مى ترسم. فرمود: همين كه به تو گفتم، تو برو. رفيد گويد: در راه بازگشت عربى بيابانى به من برخورد و مرا گفت: به كجا مى روى؟! اين چهره كه من مى بينم چهره مقتول است دستت را بده. چون دستم را به وى نشان دادم گفت: اين دست نيز دست كسى است كه بايد كشته شود. سپس گفت: زبانت را بيرون آر. چون من زبانم را بيرون آوردم گفت: برو آسوده خاطر باش كه بيمى بر تو نمى باشد زيرا پيامى در آنست كه اگر به كوه عرضه شود تسليم گردد. من به خانه اربابم على بن هبيره رفتم همين كه چشمش به من افتاد در حال دستور قتل مرا داد، من به وى گفتم: من سر زده و از خود نيامده ام، پيامى از كسى براى تو دارم آن را مى گويم آنگاه تو خود دانى. وى خانه را خلوت ساخت و گفت: پيامت را بگوى. گفتم: مولايت جعفر بن محمد (ع) سلامت مى رساند و مى گويد: رفيد در امان من است متعرضش مشو. وى گفت: ترا به خدا سوگند جعفر بن محمد چنين گفت و سلام مرا رساند؟ گفتم: آرى به خدا قسم. بار دوم و سوم همين سؤال را تكرار نمود و من همين جواب گفتم. وى كتفهاى مرا كه هنگام ورود بسته بود بگشود و گفت: همان گونه كه من كتفهاى ترا بسته بودم تو نيز كتف مرا ببند. گفتم: من اين كار نكنم. وى گفت: ممكن نيست حتماً بايد چنين كنى. من كتفهايش را بستم و سپس بگشودم آنگاه مهر اسم خود را به من داد و گفت: اكنون اختيار من به دست تو مى باشد هر چه خواهى با من كن. (بحار: 47/179) قِيام
معتدل شدن. ايستادن. انتصاب. راست شدن كار. ظاهر و ثابت شدن. قامت السوق: رواج گرفت بازار. برپا شدن.
«قيام در قرآن»
1 ـ برخاستن، نحو (انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك): پيش از آن كه از جاى خود برخيزى آن (تخت) را به نزدت حاضر مى كنم. (نمل: 39) 2 ـ توقّف: (كلّما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا): هرگاه روشن شد در نور آن مى روند، و چون تاريك گرديد مى ايستند و توقف مى كنند. (بقرة: 20) 3 ـ برپاى بودن: (و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره): از نشانه هاى وجود خداوند آن كه آسمان و زمين به فرمان او برپا مى باشند. (روم: 25) چنان كه باب اِفعال از اين استعمال به معنى برپاى داشتن است. (اَقِم الصلاة): نماز را برپاى بدار.
(لقمان: 17)