«سخنان أبوسفيان» - معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هزيمت وشهرت يافتن شهادت رسول خدا ـ صلّى الله عليه وآله ـ رسول خدا را شناخت «كعب بن مالك» بود كه چشمان آن حضرت را از زير كلاه خود شناخت وفرياد زد : اى مسلمانان ! شما را مژده باد كه رسول خدا اين جا است . پس رسول خدا به وى اشاره كرد كه خاموش باش . آنگاه گروهى از مسلمانان رسول خدا را به طرف دره كوه بردند وآنجا بود كه على بن أبى طالب سپر خود را از مهراس پر آب كرد ونزد رسول خدا آورد تا بياشامد ، اما رسول خدا از بوى آن خوشش نيامد و از آن نياشاميد وسر وروى خود را با آن شستشو داد ومىگفت : خدا بر كسانى كه روى پيامبر خود را آغشته به خون ساختهاند ، بسى خشمناك است . به روايت طبقات : على آب مىريخت وفاطمه زخم پدر را شستشو مىداد ، وچون خونريزى زيادتر مىشد ، «فاطمه» پاره حصيرى را سوزاند و روى زخم گذاشت تا خون ايستاد . ابن اسحاق مىنويسد كه : رسول خدا نماز ظهر روز أحد را به علّت زخمهائى كه برداشته بود نشسته خواند ومسلمانان هم نشسته به وى اقتدا كردند.

«سخنان أبوسفيان»

پس از آنكه جنگ برگزار شد و «أبوسفيان» آهنگ بازگشتن به مكّه كرد ، نزديك كوه آمد وبا صداى بلند فرياد زد : جنگ وپيروزى نوبت است ، روزى به جاى روز بدر ، اى «هُبَل» ! سرفراز دار . رسول خدا گفت تا : وى را پاسخ دهند وبگويند : خدا برتر وبزرگوارتر است ; ما وشما يكسان نيستيم ، كشتههاى ما در بهشتاند وكشتههاى شما در دوزخ . باز «أبوسفيان» گفت : ما «عزّى» داريم وشما نداريد . وبه امر رسول خدا در پاسخ وى گفتند : خدا مولاى ماست وشما مولى نداريد . آنگاه «أبوسفيان» پرسيد : راست بگوئيد كه : آيا ما محمّد را كشتهايم ؟ به وى پاسخ دادند كه : نه به خدا قسم ، او هم اكنون سخنان تو را مىشنود . آنگاه «أبوسفيان» فرياد كرد : وعده ما وشما در سال آينده در بدر . رسول خدا گفت تا به وى پاسخ دادند : آرى وعده ميان ما وشما همين باشد .

«مأموريّت على بن أبى طالب»

رسول خدا پس از بازگشتن أبوسفيان ، على بن أبى طالب را فرستاد وبه وى فرمود : در پى اينان برو وببين كه چه مىكنند : اگر شتران خود را سوار شدند واسبها را يدك كشيدند آهنگ مكّه دارند واگر بر اسبها سوار شدند وشترها را پيش راندند ، آهنگ مدينه كردهاند ، اما به خدا قسم كه : در اين صورت در همان مدينه با ايشان خواهم جنگيد . على رفت وبازگشت وگزارش داد كه شترها را سوار شدند واسبها را يدك ساختند وراه مكّه را در پيش گرفتند .

«شهداى اُحُد»

ابن اسحاق : شهيدان أحُد را شصت وپنج نفر شمرده است . ابن هشام پنج نفر ديگر را به عنوان استدراك افزوده است . ابن قتيبه مىگويد : روز أحد چهار نفر از مهاجران وهفتاد نفر از أنصار به شهادت رسيدند .

ابـن أبـىالحديـد مىگويـد : واقـدى از قـول « سعيـد بـن مسيـب» و «أبـوسعيـد خدرى» گفته است كه :تنها از أنصار در أحد هفتـاد ويـك نفـر بـه شهـادت رسيـدنـد ، آنگـاه چهــار نفــر شهـداى قريـش را نـام مـىبـرد و شش نفـر هـم قـول ايـن و آن مـىافزايـد و مـىگويـد : بنابر اين شهداى مسلمين در أحد هشتاد ويك نفر بودهاند.

«چند نفر از شهداى اُحُد»

1 ـ حمزة بن عبدالمطلب (سيدالشهداء عليه السلام ، از مهاجران ، از بنى هاشم) كه به روايت ابن اسحاق :«أرطاة بن عبد شرحبيل عبدرى» ونيز «عثمان بن أبى طلحه» از پرچمداران «بنى عبدالدار» وآنگاه «سبابع بن عبدالعزى : عمرو بن نظله» (از بنى غبشان بن سليم بن ملكان بن أفصى) را كشت وسپس به دست «وحشى» غلام «جبير بن مطعم» به شهادت رسيد وچون «وحشى» به مكه برگشت به پاداش اين عمل آزاد شد ودر روز فتح مكه به طائف گريخت وچون فرستادگان «طائف» در سال نهم به مدينه آمدند تا اسلام آورند، در نظر داشت تا به شام يا يمن يا جاى ديگر فرار كند ، اما وى را بشارت دادند كه هرگاه كسى شهادت حق بر زبان راند وبه دين

/ 2570