حرف هفدهم است از الفباى عرب و نام آن ظاء است وظى، ودر حساب جمل آن را به نهصد دارند، وآن يكى از دوحرف مختص به عرب است كه دوم آن ضاد است، از حروف مطبقه ومصمته واز حروف هفتگانه مستعليه واز حروفروادف واز حروف لثويه واز حروف شمسيه است.
ظاء
نام حرف ظ، ودر لغت عرب ظاء بمعنى زن بزرگ پستان است.
ظاعِن
رونده، مسافر، راهى .از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «واحذركم الدنيا فانها دار شخوص ومحلة تنغيص، ساكنها ظاعن وقاطنهابائن...» (نهج : خطبه 187)و در وصيت خود بفرزندش ميفرمايد: «من الوالد الفان المقر للزمان ، المدبر العمر ، المستسلم للدنيا،الساكن مساكن الموتى ، و الظاعن عنها غدا...» . (نهج : نامه31)
ظاغية
دايه، حاضنة، زنى كه در تعهد وتيمار بچه باشد.
ظافر
پيروز.
ظافِر
ابن جابر بن منصور السكرى. مكنى به ابوحكيم . او مسلمانى دين دار و عالم به صناعت طب و يكى از بزرگترينمتميزين اين علم و در علوم حكميه متقن و آراسته به فضائل و علم و ادب و دوستدار اشتغال و تضلع به علومبود . وى در بغداد درك صحبت ابوالفرج بن الطبيب كرد و با او بكار علم پرداخت . ظافر مانند پدر خويشعمرى طويل يافت و تا سال 482 حيات داشت . اصل او از موصل است و از موصل به حلب شد و تا پايان عمر بدانجااقامت گزيد و پس از وى جماعتى در حلب به صناعت طب پرداختند . از اشعار اوست :ما زلت اعلم اولاً فى اوّلحتى علمت باننى لا علم لىومن العجائب ان كونى جاهلامن حيث كونى اننى لم اجهلظافر بن جابر را مقالتى است در اينكه : «الحيوان يموت مع انّ الغذاء يخلف عوض ما يتحلل منه» . (عيونالانباء:2/144 ـ 143 چاپ مصر و اعلام زركلى:2/454 ـ 453 و قاموس الاعلام تركى و تاريخ حلب:4/212 چاپ حلب)
ظافِر
اسماعيل بن الحافظ. بن محمد بن المستنصر بن الظاهر بن الحاكم بن العزيز بن المعز بن المنصور بنالقائم بن المهدى العبيدى . مكنى به ابى المنصور . مولد او به قاهره روز يكشنبه نيمه ربيع الاول (527) بهروز وفات الحافظ . برحسب وصيت حافظ با پسر وى الظافر بيعت كردند و او بسال از همه فرزندان پدر كوچكترو پيوسته به نشاط و لعب و لهو سرگرم بود و جز به معاشرت كنيزكان و استماع اغانى به هيچ نمى پرداخت . وبا نصر پسر عباس وزير خويش مأنوس بود و نصر و ظافر هر دو در غايت حسن و جمال بودند و عباس به پسر خويشمى گفت كه تو با اين مؤانست ظافر نام خويش تباه كردى و مردمان در حق شما چيزها گويند و او شبى ظافر راچنانكه كس ندانست به نهانى به خانه پدر خواند و بدانجا به نيمه محرم (549) و به قولى پنج شنبه سلخ محرمهمان سال بكشت و ابن خلكان گويد (خانه اى كه ظافر در آن كشته شد امروز مدرسه حنفيه معروف به سيوفيةاست) و مرگ او مخفى كرد و تنها به پدر خويش عباس بگفت . گويند عباس او را به كشتن ظافر امر كرده بود وصباح آن شب عباس برنشست و به باب قصر آمد و نمود كه براى شغلى مهم ديدار ظافر مى خواهد و چاكرانمواضعى را كه عادتاً ظافر در آنجايها بيتوته مى كرد باز جستند و او را نيافتند و عباس پياده شد و باكسان خويش به قصر درآمد و به خادمان گفت دو برادر مولاى ما را بيرون آريد تا از ايشان پرسيم و جبريل ويوسف دو پسر حافظ را بياوردند و او پرسيد امير به كجاست ايشان گفتند از پسر خويش پرس چه او از ما بهترداند و عبدالله امر كرد تا گردن هر دو بزدند و گفت قاتل ظافر هم اين دو برادر باشند . (رجوع به ترجمهعيسى بن الظافر ملقب به الفائز و رجوع به ابن خلكان چاپ فرهاد ميرزا صفحه 82 و طبقات سلاطين اسلام : 61