« ظ » - معارف و معاریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف و معاریف - نسخه متنی

مصطفی حسینی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به «سرشت» نيز رجوع شود .

طُيور

پرندگان . جِ طَير .

« ظ »

ظ

حرف هفدهم است از الفباى عرب و نام آن ظاء است وظى، ودر حساب جمل آن را به نهصد دارند، وآن يكى از دو

حرف مختص به عرب است كه دوم آن ضاد است، از حروف مطبقه ومصمته واز حروف هفتگانه مستعليه واز حروف

روادف واز حروف لثويه واز حروف شمسيه است.

ظاء

نام حرف ظ، ودر لغت عرب ظاء بمعنى زن بزرگ پستان است.

ظاعِن

رونده، مسافر، راهى .

از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «واحذركم الدنيا فانها دار شخوص ومحلة تنغيص، ساكنها ظاعن وقاطنها

بائن...» (نهج : خطبه 187)

و در وصيت خود بفرزندش ميفرمايد: «من الوالد الفان المقر للزمان ، المدبر العمر ، المستسلم للدنيا،

الساكن مساكن الموتى ، و الظاعن عنها غدا...» . (نهج : نامه31)

ظاغية

دايه، حاضنة، زنى كه در تعهد وتيمار بچه باشد.

ظافر

پيروز.

ظافِر

ابن جابر بن منصور السكرى. مكنى به ابوحكيم . او مسلمانى دين دار و عالم به صناعت طب و يكى از بزرگترين

متميزين اين علم و در علوم حكميه متقن و آراسته به فضائل و علم و ادب و دوستدار اشتغال و تضلع به علوم

بود . وى در بغداد درك صحبت ابوالفرج بن الطبيب كرد و با او بكار علم پرداخت . ظافر مانند پدر خويش

عمرى طويل يافت و تا سال 482 حيات داشت . اصل او از موصل است و از موصل به حلب شد و تا پايان عمر بدانجا

اقامت گزيد و پس از وى جماعتى در حلب به صناعت طب پرداختند . از اشعار اوست :ما زلت اعلم اولاً فى اوّلحتى علمت باننى لا علم لى

ومن العجائب ان كونى جاهلامن حيث كونى اننى لم اجهل

ظافر بن جابر را مقالتى است در اينكه : «الحيوان يموت مع انّ الغذاء يخلف عوض ما يتحلل منه» . (عيون

الانباء:2/

144 ـ 143 چاپ مصر و اعلام زركلى:2/

454 ـ 453 و قاموس الاعلام تركى و تاريخ حلب:4/212 چاپ حلب)

ظافِر

اسماعيل بن الحافظ. بن محمد بن المستنصر بن الظاهر بن الحاكم بن العزيز بن المعز بن المنصور بن

القائم بن المهدى العبيدى . مكنى به ابى المنصور . مولد او به قاهره روز يكشنبه نيمه ربيع الاول (527) به

روز وفات الحافظ . برحسب وصيت حافظ با پسر وى الظافر بيعت كردند و او بسال از همه فرزندان پدر كوچكتر

و پيوسته به نشاط و لعب و لهو سرگرم بود و جز به معاشرت كنيزكان و استماع اغانى به هيچ نمى پرداخت . و

با نصر پسر عباس وزير خويش مأنوس بود و نصر و ظافر هر دو در غايت حسن و جمال بودند و عباس به پسر خويش

مى گفت كه تو با اين مؤانست ظافر نام خويش تباه كردى و مردمان در حق شما چيزها گويند و او شبى ظافر را

چنانكه كس ندانست به نهانى به خانه پدر خواند و بدانجا به نيمه محرم (549) و به قولى پنج شنبه سلخ محرم

همان سال بكشت و ابن خلكان گويد (خانه اى كه ظافر در آن كشته شد امروز مدرسه حنفيه معروف به سيوفية

است) و مرگ او مخفى كرد و تنها به پدر خويش عباس بگفت . گويند عباس او را به كشتن ظافر امر كرده بود و

صباح آن شب عباس برنشست و به باب قصر آمد و نمود كه براى شغلى مهم ديدار ظافر مى خواهد و چاكران

مواضعى را كه عادتاً ظافر در آنجايها بيتوته مى كرد باز جستند و او را نيافتند و عباس پياده شد و با

كسان خويش به قصر درآمد و به خادمان گفت دو برادر مولاى ما را بيرون آريد تا از ايشان پرسيم و جبريل و

يوسف دو پسر حافظ را بياوردند و او پرسيد امير به كجاست ايشان گفتند از پسر خويش پرس چه او از ما بهتر

داند و عبدالله امر كرد تا گردن هر دو بزدند و گفت قاتل ظافر هم اين دو برادر باشند . (رجوع به ترجمه

عيسى بن الظافر ملقب به الفائز و رجوع به ابن خلكان چاپ فرهاد ميرزا صفحه 82 و طبقات سلاطين اسلام : 61

/ 2570