«هجرت پيغمبر اسلام از مكه به مدينه» - معارف و معاریف نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بازمان داشت . نجاشى گفت : به راستى كه عيسى بن مريم نيز بدين گونه رسالت داشت. سپس نجاشى گفت : اى جعفر ! آيا از آنچه بر پيغمبرتان نازل شده چيزى به ياد دارى ؟ جعفر گفت : آرى ودر حال به تلاوت سوره مريم پرداخت وچون به آيه (وهزّى اليك بجذع النخلة تساقط اليك رطباً جنياً)رسيد ، نجاشى سخت بگريست وگفت :به خدا سوگند كه مطلب همين است . در اين حال عمرو گفت : اى ملك اينها با ما بر سر ستيزند عنايتى كن ودستور ده به سوى ما باز گردند . نجاشى اينگاه چنان به خشم آمد كه دست خود را بلند كرد وبه چهره عمرو كوفت وگفت : ساكت باش كه به خدا قسم اگر وى را به بدى ياد كنى با جان خود بدرود گفته اى . عمرو در حالى كه خون از سر ورويش مى چكيد ، گفت : پادشاها اگر امر بدين قرار است كه شما مى گوئى (ودعوى آنها بحق است) ما نيز متعرض آنها نگرديم .
اتفاقا كنيزى زيبا روى كه نجاشى را در آن حال خدمت مى كرد ، چشمش به عماره خوش تيپ افتاد ودلباخته وى گشت . عمرو عاص كه كينه عماره را به دل داشت ومترصد فرصت بود كه انتقام از او بستاند به وى گفت : خوب است محرمانه به اين كنيز نامه اى بنويسى وكانون محبت را گرم سازى. وى چنين كرد وكنيز پاسخ مثبت داد.
عمرو گفت : اكنون كه وى به دام تو افتاد بگو مقدارى از عطر مخصوص شاه ، هديه تو كند. عماره گفت وكنيز عطر را فرستاد . عمرو مقدارى از آن عطر با خود برداشت وبه نزد نجاشى شد وگفت : اى ملك ! حق تو بر ما بزرگ است وپس از اين همه لطف ومحبت كه نسبت به ما روا داشتى ، شايسته نباشد به تو خيانت كنيم ، واكنون اين يار من عماره ، چنين خيانتى مرتكب گشته كه دست تجاوز به حريم ناموس تو دراز كرده ، لازم دانستم شما را بر اين امر آگاه سازم ، ودليل اين مدعى آنكه اين عطر مخصوص شما است كه به وسيله آن كنيز به دست عماره رسيده است . نجاشى به خشم آمد وتصميم قتل عماره گرفت ولى اندكى بعد ، از تصميم خويش بازگشت وگفت : نظر به اينكه اينها در حريم امان ما آمده ودر پناه ما مى باشند ، كشتن روا نباشد اما بايد كارى با وى كرد كه بدتر از قتل بود . سپس به راهنمائى جادوگران دستور داد مقدارى زيبق به آلت تناسلى او دميدند ، وى چنان مضطرب گشت كه ديگر نمى توانست در جائى بماند وهمى در بيابانها با وحوش وحيوانات بسر مى برد وچون خويشان وى در مكه خبردار شدند كسى را فرستادند كه وى را در بيابان دستگير ودست وپايش را بستند وهمچنان در بند اضطراب نمود تا بمرد .
عمرو عاص با دست تهى به مكه بازگشت وجعفر همچنان در حبشه بماند تا فتح خيبر پيش آمد آنگاه به اتفاق همراهان به مدينه بازگشتند وعبدالله بن جعفر را خداوند در حبشه از اسماء بنت عميس به جعفر داد .
از زنان مهاجر به حبشه ، امّ حبيبه دختر ابوسفيان وهمسر عبدالله بن جحش اسدى بود كه عبدالله در آنجا به دين مسيح در آمد وبه حكم اسلام همسرش از او جدا شد وپيغمبر (ص) نامه اى به مضمون خواستگارى وى به نجاشى نوشت واو اجابت نمود . نجاشى به مهرى به مبلغ چهارصد دينار وى را به كابين پيغمبر درآورد وبه حضرتش اعزام داشت ... وگويند خود نجاشى به پنهانى اسلام اختيار كرد ولى از ترس مردم ، اسلام خويش را پنهان مى داشت . (بحار:18/414) به «نجاشى» رجوع شود .
«هجرت پيغمبر اسلام از مكه به مدينه»
(وكايّن من قرية هى اشدّ قوة من قريتك التى اخرجتك اهلكناهم فلا ناصِرَ لهم) : چه بسيار شهر كه مردمان آن از اهالى شهرى كه تو را از آن بيرون راندند (يعنى مكه) نيرومندتر بودند به هلاكت رسانيديم وهيچ كس به فريادشان نرسيد . (محمد : 14) شب اول ربيع الاول سال 13 بعثت پيغمبر اكرم (ص) از مكه به سوى مدينه هجرت نمود وعلى (ع) را جهت اداء ديون خويش وردّ ودايعى كه از مردم به نزدش بود ونيز بدين منظور كه مشركان بستر خواب آن حضرت را خالى نبينند مبادا در آغاز شب پيش از آنكه به جائى پنهان گردد وى را تعقيب كنند در مكه ابقاء نمود وسه شب در غار ثور باتفاق ابوبكر پنهان شد وشب چهارم از غار متوجه مدينه گشت وروز دوازدهم هنگام چاشت به محله قبا (يك فرسنگى مدينه) رسيد وبه خانه عمرو بن عوف وارد شد وچند ده روز به انتظار على در آنجا بماند وابتداى رسيدن به قبا نامه اى توسط ابو واقد ليثى ، به على نوشت بدين مضمون كه محض وصول نامه بى درنگ مهياى حركت شو . على چون نامه را بخواند، مسلمانان مكه را فرمود شب هنگام وبا كمال احتياط به سوى