نخستين جسم طبيعى آلى است كه آن جسم بالقوه داراى حيات مى باشد. در اين تعريف مراد از كمالِ نخستين امرى است كه به وسيله آن شىء از نظر صفات و نوع كامل مى شود و جسم طبيعى در برابر جسم صناعى قرار دارد كه محصول دست انسان است و مراد از آلى يعنى جسمى كه داراى آلات و اعضا است كه در اصطلاح جديد آن را عضوى مى نامند. حيات و زنده بودن از نظر ارسطو صفت ذاتى و جوهرى بدن است لذا تعبير بالقوه را در مورد آن به كار برده است تا كسى تصوّر نكند حيات صفتى خارج از جسم است بلكه صفتى است كه به صورت استعداد كامل بالقوه در آن موجود است. پس نفس جامه حيات را بر بدن نمى پوشاند بلكه اين حيات است كه از حالت بالقوه به فعليت و به مرحله ظهور مى رسد.(2) ارسطو بر اين عقيده بود كه رابطه روح و بدن از نوع رابطه صورت و ماده است و صورت و فعليت ماده (بدن) به وسيله روح است و روح انسان موجود مجردى است كه همواره با ماده است نه در ماده و هرگز موجودى به نام روح كه پيش از بدن آفريده شده باشد وجود ندارد بلكه روح در آغاز كار به صورت ماده و استعداد بوده و سپس به مرحله مجرّد مى رسد.(3) بنابراين چون مطابق نظريه ارسطو نفس عبارت از صورت جسم طبيعى است و هيچ ماده اى بدون صورت وجود نمى يابد ماده (يعنى جسم طبيعى از لحاظ وجود) از صورت (يعنى نفس) جدا نخواهد بود و اين ماده و صورت با هم جوهر واحدى را تشكيل مى دهند كه عبارت است از موجود زنده و از آن جمله انسان. بنابراين پيوند و رابطه بين نفس و جسم يك رابطه ذاتى وجوهرى است نه عرضى برخلاف نظريه افلاطون كه اين رابطه را عرضى مى داند.
فلاسفه اسلام نيز كم و بيش با تعبيراتى از پيروان ارسطو هستند ولى در فلسفه اسلامى از آن ثنويت و جدايى و بيگانگى بين روح و جسم كه در فلسفه افلاطون بود به مقدار زيادى كاسته شد. فارابى در تعريف نفس عيناً تعريف ارسطو را مى آورد ولى از اين حيث كه بدن جزئى از تعريف نفس است ارسطو را تأييد نمى كند و معتقد است روح انسان از عالم امر است و به هيچ صورتى شكل نمى يابد و با هيچ اشاره اى قابل تعيين نمى باشد و ميان هيچ حركت و سكونى در حال نوسان نيست و جا به جا نمى گردد.(4) ابن سينا نيز در تعريف نفس تابع ارسطو است. البته همان گونه كه فارابى دخل و تصرفاتى در مفهوم صورت به عمل آورده ابن سينا نيز تعريف ارسطو را جرح و تعديل مى كند و از اين حيث كه ارسطو نفس را كمال بدن مى داند با نظريه ارسطو موافقت دارد و در مورد داخل بودن بدن در تعريف نفس با نظريه ارسطو مخالف است و از اين حيث از فارابى