فصل چهارم : روح و ارتباط آن با بدن
بشر از زمان هاى بسيار دور علاقه مند به شناسايى حقيقت روح و رابطه بين روح و بدن خود بوده و در هر مقطعى از زمان روح را به گونه اى تفسير نموده و نظريات گوناگونى ارائه كرده است. در اين جا ضرورى است مشهورترين نظريات درباره روح به طور گذرا مورد اشاره قرار گرفته نحوه ارتباط و علاقه روح و بدن از نظر دانشمندان و قرآن كريم و مجامع روايى بررسى شود.
گفتار اوّل: ارتباط روح و بدن از نظر دانشمندان
الف ـ عقيده ذيمقراطيس
به اعتقاد وى اساس و مبدأ عالم عبارت از اجزاى لايتجزى و ذرات بى شمار كوچكى است كه ديده نمى شوند و شبيه به غبار هوا و ذرات ريزى هستند كه جز در شعاع خورشيد ظاهر نيستند و از اتحاد و ائتلاف آن ذرات موجودات و جماد و نبات و حيوان پديد آمده اند و نفس در نظر وى عبارت از جوهرى لطيف و كوچك است كه پس از تجزيه بدن از ميان مى رود.(1)
ب ـ عقيده افلاطون
وى مى گويد: نفس جوهرى است مجرد و مستقل از بدن و قائم به ذات كه قبل از بدن موجود است. هنگامى كه بدنى آماده مى شود روح از مرتبه خود تنزل مى كند و به بدن تعلق مى گيرد. روح به سان مرغى است كه براى مدتى در قفس بدن لانه مى گزيند و پس از مدتى درب قفس را شكسته از آن بيرون مى آيد. اين نظريه گرچه به وسيله شاگرد او ارسطو دگرگون شد ولى نظريه افلاطون به صورت يك اصل الهام بخش ميان شعرا باقى ماند كه منطق بسيارى از افراد درباره روح دو شعر زير است:
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم
ج ـ عقيده ارسطو
ارسطو نفس را بالاتر از علاقه مرغ به آشيانه و يا سواره به اسب مى دانست و معتقد بود: نفس كمالِ