فلاسفه اسلام نيز كم و بيش با تعبيراتى از پيروان ارسطو هستند ولى در فلسفه اسلامى از آن ثنويت و جدايى و بيگانگى بين روح و جسم كه در فلسفه افلاطون بود به مقدار زيادى كاسته شد. فارابى در تعريف نفس عيناً تعريف ارسطو را مى آورد ولى از اين حيث كه بدن جزئى از تعريف نفس است ارسطو را تأييد نمى كند و معتقد است روح انسان از عالم امر است و به هيچ صورتى شكل نمى يابد و با هيچ اشاره اى قابل تعيين نمى باشد و ميان هيچ حركت و سكونى در حال نوسان نيست و جا به جا نمى گردد.(4) ابن سينا نيز در تعريف نفس تابع ارسطو است. البته همان گونه كه فارابى دخل و تصرفاتى در مفهوم صورت به عمل آورده ابن سينا نيز تعريف ارسطو را جرح و تعديل مى كند و از اين حيث كه ارسطو نفس را كمال بدن مى داند با نظريه ارسطو موافقت دارد و در مورد داخل بودن بدن در تعريف نفس با نظريه ارسطو مخالف است و از اين حيث از فارابى