هم چنان كه گذشت در اكثر موارد در تشخيص مرگ مغزى بيمار مشكلى وجود ندارد مانند وارد شدن ضربه بر جمجمه اى باز كه نمونه بارز آن اصابت گلوله به جمجمه و يا تصادفاتى است كه به متلاشى شدن جمجمه منجر شود ولى در موارد نادرى تحقق قطعى مرگ مغزى محل ترديد است و به همين خاطر پزشكان براى جلوگيرى از اشتباه در تشخيص مرگ مغزى اتكا و استناد به علامت واحد بالينى نظير وقفه قلب و تنفس و حتى توقف امواج الكتريكى مغز را به تنهايى ارزنده و قابل اعتماد نمى دانند و معتقدند بايستى تمامى معيارهاى بالينى در مورد بيمار تحقق يابند تا بتوان تشخيص مرگ مغزى را قطعى دانست عدم تحقق حتى قسمتى از يك معيار تشخيص را منتفى مى سازد. علاوه بر اين بايد يك دوره زمانى نيز بر بيمار بگذرد )مدت زمان انتظار( و در طول اين مدت با نظارت مداوم عدم تغيير در معيارهاى بالينى به ثبوت برسد. معمولاً علاوه بر تحقق معيارهاى بالينى آزمون تأييد كننده تشخيص مرگ مغزى نيز براى اطمينان بيش تر صورت مى گيرد كه كوتاه نمودن مدت زمان انتظار مى تواند از ديگر فوايد انجام آزمون فوق باشد.
الف ـ معيارهاى بالينى
معيارهاى بالينى عمده براى تشخيص مرگ مغزى عبارت اند از:
الف ـ وجود كماى عميق
((G.C.S = 3: عدم وجود حركات خود به خودى فقدان باز نمودن چشم ها و عدم پاسخ گفتارى و حركتى به محركين دردناك از علايم كماى عميق است و چنان چه شخص مبتلا به مرگ مغزى را با محركى دردناك تحريك نمايند فاقد پاسخ كلامى يا حركات در عضلات سر و صورت خواهد بود و هيچ گونه واكنشى در مقابل تحريكات دردناك از خود بروز نخواهد داد.
ب ـ فقدان واكنش هاى ساقه مغز:
اين واكنش ها عبارت اند از:1 ـ فقدان رفلكس نورى مردمك چه مستقيم و چه غيرمستقيم; به عبارت ديگر مردمك چشم هاى شخص مبتلا به مرگ مغزى بايد ثابت باشد و در مقابل نور هيچ گونه واكنشى از خود نشان ندهد.2 ـ فقدان رفلكس قرنيه نسبت به تماس با يك جسم.3 ـ فقدان Gag Reflex.4 ـ فقدان رفلكس سرفه.5 ـ فقدان رفلكس هاى مربوط به حركات چشم ها.1 ـ 5 ـ عدم وجود واكنش چشمى سرى يا Occulo-Cephalic كه