مرگ مغزی و پیوند اعضا از دیدگاه فقه و حقوق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مرگ مغزی و پیوند اعضا از دیدگاه فقه و حقوق - نسخه متنی

حسین حبیبی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

متأثر شده است.(5) تعريف غزالى درباره نفس با تعريف ارسطو و ابن سينا چندان تفاوتى ندارد حتى غزالى از همان الفاظ و اصطلاحات ابن سينا در تعريف نفس استفاده كرده و به توضيح و تفصيل آن پرداخته است. البته بايد توجه داشت كه غزالى تنها در كتاب هاى نخستين خود در به كار گرفتن الفاظ و اصطلاحات ارسطو و ابن سينا زياده روى مى كند ولى در كتاب هاى اخيرش از قبيل (كيمياى سعادت) (احياء علوم الدين) و (الرسالة اللدنيه) به تعريف افلاطون و به كارگرفتن اصطلاحات صوفيه گرايش دارد. غزالى در تعريف نفس نباتى مى گويد: اين نفس كمالِ نخستين جسم طبيعى آلى است از آن جهت كه تغذّى و نمو و توليد مثل مى كند(6) كه چنين تعريفى عيناً همان تعريف ابن سينا در كتاب (النجاة) است.(7) وى در تعريف نفس حيوانى مى گويد: نفس حيوانى عبارت از كمال نخستين جسم طبيعى آلى است از آن جهت كه آن جسم مدرك جزئيات و متحرك به اراده مى باشد(8) زيرا نفس حيوانى آن گاه تَكَوُّن مى يابد كه در موجود مزاجى به هم رسد كه اين مزاج از اعتدال فزون ترى نسبت به نبات برخوردار باشد. نفس حيوانى علاوه بر قوه نباتى داراى دو قوه ديگر است كه قوه محركه و مدركه نام دارند كه با وجود آن ها حيوان داراى درك ومحرّك ارادى است و به مصالح خود هدايت مى گردد و جوياى نفع و گريزان از ضرر و زيان است.(9) با مراجعه به كتاب (النجات) مى بينيم اين تعريف غزالى نيز با تعريف ابن سينا تفاوتى ندارد.(10) غزالى نفس انسانى را چنين تعريف مى كند: نفس انسانى عبارت از كمال نخستين جسم طبيعى آلى است از اين حيث كه با اختيار عقل و استنباط رأى دست اندركار اعمال مى گردد و امور كلى را نيز درك مى كند.(11) اين تعريف نيز همانند تعريف ابن سينا درباره نفس انسانى است اما غزالى در كتاب هايى كه تحت تأثير صوفيه و نو افلاطونيان نگاشته است(12) نفس را در رابطه با نگرش به طبيعت آن تعريف مى كند و مى گويد: نفس عبارت از جوهرى است كه قائم به خود بوده و در هيچ موضعى قرار ندارد و در هيچ چيزى حلول نمى كند.(13) فلاسفه اسلام از نفس از اين جهت كه جوهر مدّبر بدن است مفصلاً در بخش طبيعيات فلسفه سخن گفته اند لكن تصوير صحيحى از رابطه بين جسم و روح از نظر حكماى متقدم ارائه نشده است. اين مشكل در فلسفه غرب نيز وجود داشته و در مورد رابطه بين روح و بدن نظريه هاى جديدى به وجود آمده است. دكارت ( 1591 ـ 1650) در سير فكرى خود به آن جا رسيد كه خود را از اعتراف به سه حقيقت: خدا نفس و جسم ناگزير ديد و با اين استدلال كه نفس فكر و شعور دارد و بُعد ندارد و جسم بُعد دارد ولى فكرو شعور ندارد به اين نتيجه رسيد كه نفس و بدن دو چيزند و با اين اعتقاد بار ديگر نظريه افلاطون را زنده كرد. اين رجعت و بازگشت به نظريه افلاطون بسيار گران تمام شد زيرا علاقه و رابطه ذاتى بدن با روح قابل چشم پوشى نبود. پس از دكارت نيز نظريات افراطى و تفريطى بسيارى در تصوير ارتباط روح و بدن

/ 180