ديدگاههاي طبيعت گرايانه گروهي از فلاسفه، جامعه شناسان و روان شناسان درباره اين پرسش که منشا يا عامل پيدايش دين در تاريخ بشر چه بوده است؟ وجود هر گونه منشا ماوراي طبيعي را انکارکرده اند؛ زيرا آنان يا به وجود خداوند و جهان ماوراي طبيعت اعتقاد ندارند و يا نسبت به آن موضعي شکاکانه برگزيدهاند. بر اين اساس، دين (آموزهها، قوانين، مناسک و اخلاق ديني) را آفريده انسان دانستهاند؛ يعني انسان بر اساس يک سلسله نيازهاي رواني و اجتماعي مفاهيم، آموزهها و اعمال و مناسک ديني را وضع کرده است، سپس آنها را به موجوداتي ماوراي طبيعي به نام خدا يا خدايان يا ارواح نسبت داده است.
پاسخ آنان به اين پرسش که چرا بشر به دين گراييده است نيز به پاسخ پيشين باز ميگردد. به زعم آنان گرايش انسان به دين و مفاهيم وآموزههاي ديني منشا عقلاني و فطري ندارد؛ بلکه ناشي از يک سلسله انفعالات و واکنشهاي رواني در برابر حوادث و پديدههاي جهان و زاييده دستگاه وهم و خيال و پندار آدمي بوده است که با گذشت زمان و تکامل يافتن انديشه و خرد بشر يا آن گرايشهاي ديني را به کلي رها کرده است و يا باورها و عقايد ديني خود را با انديشههاي فلسفي و علمي جديد خويش هماهنگ ساخته است.
ويليام آلستون165 ديدگاه طبيعت گرايانه درباره دين را اين گونه بيان کرده است: «در فلسفه، طبيعت گرا به کسي گفته ميشود که قائل است چيزي افزون بر طبيعت وجود ندارد. طبيعت گرا دين سنتي را که بر اساس اعتقاد به ماوراي طبيعت بنا شده است مردود ميشمارد. اما اين لزوماً بدان معنا نيست که اين نظريه دين را به کلي مردود بداند. بسياري از طبيعت گرايان براي دين سنتي جايگزيني در نظر ميگيرند که بدون اين که مدعايي فراتر از جهان طبيعي داشته باشد، کارکردهاي نوعي دين را دارد، در دين سنتي از آن رو خداي فوق طبيعي پرستش ميشود که او را نقطه اوج خير و قدرت ميدانند و بر اين عقيدهاند که آن موجود در جريان حوادث رأيي نافذ دارد و قدرت خود را در مسير خير اعمال ميکند. طبيعت گرايان در پي يافتن يک منشا طبيعي براي آن موجود ماوراي طبيعي هستند.» بنابراين نتيجه ميگيريم که: طبيعت گرايي دو معنا دارد: يکي به معناي ماترياليسم است که به کلي منکر دين، خدا و روح است؛ ديگري به اين معنا که خدا، روح و هر حقيقت ديني را به صورت طبيعي تفسير ميکند.
بر اين اساس دين پديدهاي طبيعي تلقي ميشود که بايد مانند هر پديده طبيعي ديگري با روشهاي علمي مورد مطالعه قرار گيرد. بر اين مبنا دين بر اساس عوامل زيستي، اجتماعي و روان شناختي و بدون توسل به وجود خدا يا روح يا هر عامل فوق طبيعي، تبيين ميشود. تفسيرهاي طبيعت گرايانه از دين از دو روش کلي پيروي ميکنند:
الف) روش روانشناختي
ب) روش جامعه شناختي
نظريههاي روان شناختي ميگويند دين امري فردي است و از عوامل رواني انسان سرچشمه ميگيرد؛ ولي نظريههاي جامعهشناختي ميگويند دين به جامعه و گروه ارتباط دارد و دينداري فردي از عوامل اجتماعي ناشي ميشود. نظريههاي روان شناختي خردگرايانه ريشه دين را در خرد بشري ميجويند، اما نظريههاي عاطفه گرايانه ريشههاي دين را در جنبههاي عاطفي بشر جستجو ميکنند. جانمندانگاري و منشا دين عدهاي از دين پژوهان غربي منشا دين را بر اساس جانمندانگاري (آنيميسم)169 تبيين کردهاند. به اعتقاد آنان جانمندانگاري نخستين صورت دين بوده است و ديگر صورتهاي دينداري از اين مفهوم صورت نخستين تکامل يافتهاند. هربرت اسپنسر،170 ادوارد تايلر171 و جيمز فريزر172 طرفداران چنين ديدگاهي بودهاند.