است که همان روح است. بشر ابتدايي اين تصور را به موجودات ديگر نيز تعميم داده و چنين تصور کرده است
که آنها نيز داراي روح و جان ميباشند. تجربه خواب ديدن همچنين انديشه بقاي روح پس از مرگ را در ذهن
بشر پديد آورده است و از طرفي برخي از افرادي که از جايگاه اجتماعي مهمي برخوردار بودند، پس از مرگ
مورد احترام و تکريم افراد قرار گرفتند و بدين ترتيب پرستش ارواح نياکان پديد آمد. در نتيجه، نياکان
پرستي نخستين صورت دين بوده و پس از آن نيز به صورتهاي مختلف در اديان باقي مانده است.تايلر که اصطلاح جانمندانگاري را ابتکار کرده است نيز بر اين عقيده است که جانمندانگاري نخستين و
بنياديترين صورت دين به شمار ميرود و همه صورتهاي ديني از همين مفهوم نخستين تکامل يافتهاند.وي نيز بر اين باور بود که سرچشمه چنين برداشتهايي در تجربه خواب ديدن و خيال پردازيها نهفته است
و استعداد تعميم گرايي بشر موجب شده است که براي همه اشيا جان يا روحي قائل شود. از سوي ديگر، برخي از
اشياي طبيعي بر زندگي انسان تاثيرهاي مهمي دارند و بشر براي راضي نگاه داشتن آنها و مصون ماندن از
خشم آنها به شيوههايي
متوسل شده است که از آنها براي راضي نگاه داشتن افراد قدرتمند بشر استفاده ميکند. اين امر منشا
پيدايش عبادت، قرباني و مناسک ديني بوده است.فريزر دين را به دلجويي قدرتهاي فوق بشري که، به اعتقاد انسانها، تدبير و هدايت جهان طبيعت و
زندگي انسان را در دست دارند تعريف کرده و منشا آن را اعتقاد به ارواح مردگان و تاثيرگذاري آنها در
زندگي انسان دانسته است.حاصل ديدگاه ياد شده عبارت است از:
1 . بشر از طريق خواب ديدن و تخيل انديشي به دوگانگي وجود خود يعني بدن و روح پي برده است. همچنين به اين
مطلب پي برده است که روح ميتواند در بدن يا اشياي ديگر تاثير بگذارد و پس از مرگ بدن باقي بماند؛
2 . انسان بر اساس اصل همسان انگاري و نيز استعداد و گرايش به تعميم، پديدههاي ديگر را با خود مقايسه
کرده و با خود همسان پنداشته و آنها را نيز مانند خود جانمند انگاشته است و در نتيجه براي آنها روح و
جان اثبات کرده اسن؛
3 . در ميان ارواح گذشتگان برخي از قدرت و اقتدار فوق العادهاي برخوردار بودهاند مانند کساني
که توانستهاند موسس قبيلهاي باشند. اين گونه ارواح رنگ خدايي به خود گرفته و مورد احترام و تقديس
افراد واقع شدهاند و در نتيجه نياکان پرستي ريشه دين و خداپرستي ميباشد؛
4 . بر اساس جانمندانگاري، برخي موجودات طبيعي که در زندگي بشر تاثير شگرف داشتهاند نيز مورد تقديس
و تکريم واقع شدهاند. اين مطلب ريشه ديگري براي دين به شمار ميرود.173
ارزيابي و نقد
1 . مقتضاي روش علمي در تحقيق مسائل اين است که بر شواهد عيني وتجربي استوار باشد، ولي در نظريههاي ياد شده چنين شواهدي ارائه نشده است. هميلتون174 در اين باره
گفته است: «يکي از اعتراضهاي عمدهاي که ميتوان بر اين نظريه پردازان وارد کرد اين است که
داعيههاي آنان نه بر شواهد درست، بلکه بيشتر بر حدس و گمان مبتنياند اوانز پريچارد به اين نوع
روش، «سفسطه اگر من يک اسب بودم» اطلاق ميکند. ساختمان منطقي ذهن بررسي کننده در انسان ابتدايي
نهاده ميشود و به عنوان تبيين باور داشتهايش به کار ميرود.»175
اين پژوهشگران، شواهد به دست آمده از جوامع ابتدايي معاصر را به عنوان دليل بر انواع باورداشتها و
عملکردهايي ميدانند که ويژگي انسانهاي اوليه بوده است، ولي اين روش اعتبار منطقي ندارد. ما
نميدانيم آيا اين باورداشتها با گذشت زمان تحول پذيرفتهاند يا نه؟ و به هيچ وجه نميتوانيم