را برانگيخت تا آموزههاي ديني مربوط به حقايق غيبي مانند وحي، فرشته، بهشت و دوزخ را به گونهاي
مادي و طبيعي تفسير کنند. در برابر اين دو گروه، دسته سومي از متکلمان و فيلسوفان الهي وجود دارند که
به نقد مباني فلسفه حسي برخاستند. چنان که بخش عظيمي از مقالات کتاب «اصول فلسفه» علامه طباطبايي به
اين مطلب اختصاص يافته است.مثال ديگر، ديدگاه فلسفي آگوست کنت69 درباره فلسفه تاريخ است که بر اساس آن تاريخ بشر را به سه دوره
کلي تقسيم کرده است:
1 . دوره تخيلي 2 . دوره تعقلي 3 . دوره تحصّلي
در دوره نخست، بشر حوادث جهان را بر اساس تخيل تفسير ميکرد. افسانهها و اسطورههاي تاريخي،
اعتقاد به ارباب انواع و دين مربوط به اين دوره است. در دوره دوم، حوادث جهان بر اساس تفکر تعقلي و
کلي تفسير ميشد. در اين دوره فلسفه حاکميت داشته است و دوره سوم که از عصر جديد آغاز شده است،
دوراني است که حوادث جهان بر اساس دادههاي علمي و با روشهاي حسي و تجربي تفسير ميشود. به اعتقاد
وي، در اين دوره، نه تفکر ديني جايگاهي دارد و نه تفکر فلسفي، بلکه يگانه روش درست، روش علمي است.
اين تفکر فلسفي چالشي جدي در برابر باور و اعتقاد ديني است. از اين رو، فيلسوفان و متکلمان ديني به
نقد آن برخاستند. يکي از نقدهاي روشن آن اين است که بر خلاف واقعيتهاي تاريخي است؛ زيرا بسياري از
اديان آسماني پس از رشد فلسفهها پديد آمدهاند نه قبل از آن. چنان که دين ابراهيم (ع) پس از دوران
شکوفايي فلسفه در هند و مصر و کلدان ظهور کرد و دين عيسي (ع) و آيين پيامبر اسلام (ص) پس از شکوفايي
فلسفه يونان و اسکندريه ظاهر شدند.71 گذشته از اين، در همه دورههاي تاريخ بشر، هم باورهاي ديني وجود
داشته است و هم تأملات عقلي و فلسفي و هم نگرشهاي علمي. چنان که در عصر جديد نيز اين سه نگرش و بينش
ديني، فلسفي و علمي وجود دارند، و دانشمندان بسياري يافت ميشوند که اهل فلسفه و ديانتاند.
علوم تجربي و تحول علم کلام
در نقش و تاثير علوم تجربي در تحول علم کلام نيز نميتوان ترديد کرد. علوم تجربي بر علم کلام به دوصورت مستقيم و غير مستقيم تأثير گذاشته است. تأثير مستقيم آن نيز به دو صورت ايجابي و سلبي بوده است.نقش ايجابي آن عبارت از تاييدهايي است که نسبت به عقايد و باورهاي ديني داشته است؛ مانند همه قوانين
علمي که از حاکميت نظم بر جهان طبيعت حکايت ميکند و بدين ترتيب صغراي برهان نظم بر وجود خداوند را
تأييد و تبيين مينمايد. يا مانند اصل دوم ترموديناميک73 که بر حدوث حيات در جهان طبيعت دلالت
ميکند و بدين صورت صغراي برهان حدوث را روشن ميسازد، مانند نظريههايي که روانشناسان و
روانکاوان در نقش بيبديل ايمان ديني در سلامت روحي و رواني انسانها اظهار کردهاند.نقش سلبي علوم تجربي در تحول علم کلام در زمينه معارضهها و چالشهايي بوده است که فرا روي عقايد و
آموزههاي ديني قرار داشته است. روشنترين نمونه آن نظريه تکامل انواع داروين74 است که از يک سو،
با نصوص ديني در مورد خلقت جانداران، به ويژه انسان، ناسازگار بوده و از سوي ديگر روايتي از برهان
نظم را با چالش روبرو ساخت؛ چنان که برخي از فيلسوفان و دانشمندان، تکامل اجتماعي را
نيز بر اساس تکامل طبيعي تفسير کردند و نوعي داروينيسم اجتماعي را مطرح نمودند که با ارزشهاي
اخلاقي در تعارض آشکار بود.تأثير گذاري غير مستقيم علوم جديد در علم کلام از طريق تأثيري بود که بر جهانبيني بشر گذاشت؛ زيرا
پس از رشد و گسترش علوم طبيعياي که از روش استقرايي بهره ميگيرد و در تبيينهاي خود صرفاً به