اثر تحول تئوريهاي فلسفي و علمي به صورت في الجمله پذيرفته است، نه به صورت بالجمله و همه جانبه.
فهم عصري دين
فهم عصري دين دو گونه تفسير شده است: يکي اين که در فهم دين بايد تحولات فکري و اجتماعي بشر و نيازهايجديد او را در نظر گرفت، از دانشهاي جديد تا حد ممکن، براي فهم دين استفاده کرد و پاسخ پرسشهاي
جديد در زمينه زندگي اخلاقي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي را از دين به دست آورد. اين تفسير همان است که
متفکراني چون استاد مطهري از آن با عنوان اسلام و مقتضيات زمان يا اسلام و نيازهاي زمان تعبير
کردهاند.تفسير دوم اين است که مفاهيم ديني معناي ثابتي ندارند، معناي آنها تابع نظريههاي فلسفي و علمي هر
عصر و دوران است. بر اين اساس الفاظي را که در کتاب و سنت آمده است، نبايد بر اساس معناي آنها در عصر
نزول آيات و صدور روايات معنا کرد، بلکه بايد متناسب با فهم فلسفي و علمي و تصورات فکري هر عصري معنا
کرد. براي اين تفسير دو دليل ارائه شده است:
1 . مفاهيم ديني از علم محيط خداوند که فراتر از زمان و مکان است سرچشمه گرفته است؛ به عبارت ديگر،
مفاهيم ديني ناظر به واقعيتهاي عيني است نه درک و فهم مردم عصر نزول و صدور آيات و روايات.بنابراين، مردم در هر عصر و زماني مفاهيم ديني را مطابق دانش عصر خود ميفهمند و در نتيجه فهم بشر از
دين
پيوسته عصري خواهد بود.
2 . از آنجا که مخاطب خداوند در قرآن همه انسانها هستند، هر انساني در هر عصري که زندگي ميکند، حق
دارد قرآن را بفهمد و چون انديشههاي انساني در عصرهاي مختلف در مسائل فلسفي و علمي و کلامي مربوط
به وحي و شريعت تفاوت پيدا ميکند، ظهور آيات قرآن هم براي انسانها متفاوت ميشود.
حاصل دو دليل ياد شده اين است که علم کامل و فراگير الهي از يک سو و جهانشمولي و جاودانگي پيامهاي
اسلام از سوي ديگر اقتضا ميکند که فرهنگ و دانش هر زمان مقياس فهم مفاهيم دين باشد.
نقد
در نقد دو ديدگاه ياد شده نکاتي را يادآور ميشويم:1 . چنان که در بحث مربوط به قواعد فهم دين يادآور شديم، هر پيامبري که از جانب خداوند مبعوث
ميگرديد، با زبان مردمي که در ميان آنان به نبوت برگزيده ميشد، سخن ميگفت و به تعبير قرآن کريم:
«و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم»467 بر اين اساس، براي فهم معناي واژگان قرآن که به
زبان عربي نازل شده است، بايد معاني آنها در عصر نزول را مقياس قرار داد، نه معاني مستحدث را.2 . واژگان- چنان که پيش از اين بيان گرديد- داراي دو گونه معناي ثابت و مشترک و معناي متحول و خاص
ميباشند. تاثيرپذيري معناي واژگان از تئوريهاي فلسفي و علمي مربوط به معناي خاص و متحول الفاظ
است، نه معناي مشترک و ثابت آنها. اساساً نميتوان معناي خاص و متاثر از تئوريهاي علمي را مبناي
شناسي واژگان قرآن قرار داد؛ زيرا اين تئوريها خطاپذيرند در حالي که وحي به تعبير قرآن کريم مصون
از خطاست. چنان که ميفرمايد: «لا ياتيه الباطل من بين
يديه و لا من خلفه»
3 . گاهي تحول در مورد واژگان مربوط به معناي آنها نيست، بلکه مربوط به مصداق آنهاست؛ مانند واژههاي
ترازو، چراغ و سلاح که در طول زمان در مصداق آنها تحولات چشمگيري رخ داده است ولي معناي آنها ثابت
است. معناي سلاح در زمان گذشته و حال يک چيز است اما مصاديق آن متحول گرديده است. سرّ مطلب اين است که
غرض از وضع کلمات، بيان معنايي ويژه بوده است ولي مصداقهاي اوليه آنها خصوصيت نداشته است. از اين