مسلمانان با افکار و انديشههاي فلسفي مکاتب و نحلههاي مختلف آشنا شدند. نشر اين آرا و انديشهها
نيز زمينهساز طرح مسائل و مباحث نويني در قلمرو دين و عقايد ديني گرديد. از سوي ديگر، در مورد قبول
يا رد، تصويب يا تخطئه اين آرا و انديشههاي فلسفي، از سوي متفکران اسلامي موضعگيريهاي متفاوتي
شد. معتزله با اشتياق به مطالعه کتابهاي فلسفي پرداختند و اهل حديث و حنابله آن را مردود دانستند و
از همين جا دو موضعگيري ايجابي و سلبي درباره فلسفه نمايان شد و پس از آن ادامه يافت.به جرأت ميتوان گفت يکي از عوامل مهم پيدايش اختلافات مذهبي و کلامي، سياست استبدادي و خصمانه
زمامداران اموي در برابر خاندان معصوم پيامبر (ص) بود که رابطه امت اسلامي را با پيشوايان راستين دين
قطع کرد و در نتيجه کساني که شايستگي رهبري فکري و عقيدتي مردم را نداشتند در جايگاه رهبري فکري و
عقيدتي آنان قرار گرفتند و منشأ تشتّت و انحراف اعتقادي و مذهبي شدند. گواه اين مطلب آن است که در
دوران خلفاي قبل از امويان، اگر چه در اکثر اين دوره، امام علي (ع) رهبري سياسي امت اسلامي را در دست
نداشت، اما از آنجا که در مسائل ديني و اعتقادي مرجعيت آن حضرت در اکثر موارد پذيرفته شده بود،
فرقههايي چون مشبّهه، قَدَريه و جبريه پديد نيامدند، اين در حالي بود که بحث و گفتگو درباره صفات
خداوند، قضا و قدر، جبر و اختيار در آن زمان مطرح بود، اما پس از آن که
معاويه زمام سياست و حکومت را در دست گرفت و ارتباط با خاندان علوي را ممنوع کرد، امت اسلامي نه تنها
از رهبري سياسي پيشوايان معصوم محروم گرديد بلکه از بهرهگيري از رهنمودهاي اعتقادي و ديني آنان
نيز محروم شد، جز گروه اندکي که همه خطرها را به جان خريدند و تا پاي جان در راه پيروي از اهل بيت
پيامبر (ص) مقاومت کردند.
نتايج بحث
از مطالب پيشين نتايج زير به دست آمد:1 .مباحث کلام اسلام همزمان با ظهور آيين اسلام مطرح گرديد؛
2 . در عصر رسالت فرقهها و مذاهب مختلف کلام اسلامي پديد نيامد؛ زيرا همه مسلمانان رهبري پيامبر (ص)
را در همه زمينهها و از جمله در مسائل اعتقادي قبول داشتند و اگر احياناً در مسائلي ميان آنان
اختلاف نظر پديد ميآمد، سخن پيامبر (ص) به عنوان فصل الخطاب پذيرفته ميشد.3 . پس از پيامبر (ص) و قبل از آن که امويان زمام امور سياسي جامعه اسلامي را در دست بگيرند، گر چه در
پارهاي مسائل مانند خلافت و امامت و پس از آن ماجراي حَکَميت، اختلاف و دستهبندي پديد آمد، اما
در مسائلي که صرفاً جنبه کلامي داشت با اين که آرا و عقايد مختلفي اظهار ميشد ولي به پيدايش
دستهبنديها و فرقههاي کلامي منتهي نشد. علت اين امر آن بود که رهبري ديني و اعتقادي امام علي (ع)
مورد قبول همگان بود و رأي او به عنوان فصل الخطاب به شمار ميآمد. در دو مسئله خلافت و حکميت نيز
آنچه مايه اختلاف و شکاف ميان امت اسلامي شد، صرف يک بحث فکري و اعتقادي نبود،
بلکه چون اين دو مسئله جنبه سياسي داشت، منشأ تفرقه و دستهبندي مذهبي در ميان امت اسلامي گرديد؛
4 . در عصر امويان، به دليل سياست ستمکارانه و خصمانه آنان نسبت به خاندان علوي و امامان معصوم (ع)
رابطه امت اسلامي با آنان که رهبران راستين ديني مسلمانان بودند قطع گرديد و افراد نالايق به
پاسخگويي مسائل و شبهات اعتقادي مردم پرداختند که اين امر منشأ پيدايش فرقههاي کلامي گرديد؛
5 . مسائل و مباحث کلامي در جهان اسلام، هم منشأ و سبب دروني داشته است و هم منشأ و سبب بيروني. منشأ
دروني آن نيز برخي سياسي بود و برخي غير سياسي. توسعه جغرافياي اسلام، اختلاط و آميزش مسلمانان با
پيروان مکاتب و اديان ديگر، ترجمه کتابهاي فلسفي و علمي به زبان عربي و نشر آنها در جهان اسلام از