متوكل عباسى, در روايات اهل بيت, كافرترين خليفه بنى عباس و پست فطرت و سخت نانجيب معرّفى شده است(1). اين خليفه نانجيب, امام هادى را حدود بيست سال در سامرا تحت نظر نگه داشت; اقدام به تخريب قبور شهداى كربلا كرد; علويان و شيعيان مخلص از جمله اديب پاكدل و آزاده شيعه (ابن السِّكّيت) را وحشيانه كشت; سادات علوى را به فقر و فلاكت نشاند و به ديگر اعمال غير انسانى دست زد.
مسلّم است دعبل, با متوكل بيش از ديگر خلفاى پيشين, مخالف, بلكه دشمن بود و بى شك گزنده ترين و شكننده ترين اشعار هجو را نثار او كرد. پانزده سال آخر عمر شاعر شوريده و عاشق اهل بيت, در دوران حكومت ننگين و سراسر وحشت و خون ريزى و كشتار آزادگان و ستم گسترى متوكل گذشت. متأسفانه صفحات تاريخ و معاجم ادبى و تذكره ها, از درگيرى و مبارزه دعبل با متوكل خالى است! امّا فقط يك بيت از هجو متوكل توسّط دعبل, از گزند روزگار مصون مانده و به دست ما رسيده است كه همان يك بيت از نظر محتوا, با يك قصيده طولانى, بلكه با بسيارى از اشعار هجوى دعبل و ديگر شاعران برابرى مى كند و نشان مى دهد كه اين شاعر سرگشته و عاشق خاندان على , چگونه به وسيله اشعار هجوى,زندگى را بر متوكل تلخ و تنگ كرده و سخت گرفته بود و آبروى نيم بندى را هم كه متوكّل پيش دوستان و هوادارانش داشت, بر باد داده و به تمسخر گرفته بود. آن بيت اين است:
اى متوكل! من اهل تهمت و افترا نيستم [كه تو را به لواط دادن متّهم كنم] امّا آن كار به قدرى زشت بود كه حتّى بردگانت در انجام آن از تو اطاعت نكردند! گفته اند: دعبل در اين بيت, متوكل را به عادت لواط دادن و مرض (اُبنه), نسبت داده است.(1) به راستى شگفت آور است! چه شهامت و تهوّرى بالاتر از اين كه يك شاعر, در راه دفاع از حق و كوبيدن باطل, جان بر كف بگيرد و با تكيه بر ايمانِ استوار و محكم خود, با مقتدرترين دستگاه حكومتى درافتد و حاكمى را كه همگان در برابرش تسليم بودند و از هيبت او مى هراسيدند, آن چنان رسوا و مفتضح سازد كه آرامش روحى و فكرى را از او سلب كند؟! مى توان گفت: دعبل با همان يك بيت, انتقام همه مظلومان زمانش را از متوكل گرفت. در آن يك بيت كه در كمال لطافت و صلابت و استحكام سروده شده, نكته باريك ديگرى نيز نهفته است و آن اين است كه شاعر آگاه شيعه ـ كه به ولايت و حكومت الهى امامان معصوم, سخت معتقد بود ـ در اين بيت, با پرده برداشتن از راز پنهانِ فرومايگى خليفه عباسى و تن دادن او به عمل زشت و شنيع لواط, به مردمى كه به حكومت جائرانه متوكل خو گرفته و تسليم شده بودند و در نهايت ذلت و خودباختگى, خليفه ظالم و خدانشناس را (اميرالمؤمنين) خطاب مى كردند, طعنه زده است كه: ايها النّاس! خليفه اى را كه شما اولوالامر و اميرالمؤمنين مى دانيد, اين چنين پست است! آيا شرم آور نيست كه از او اطاعت كنيد؟! جسارت و بى باكى دعبل در برابر خلفاى نابخرد و ظالم بود كه باعث شد بسيارى از مورّخان كج انديش و بى خِرَد, اين شاعر شجاع و آگاه و صريح و مؤمن و مدافع حق و معتقد به ولايت پاكان را متّهم به شرارت و گستاخى كنند!