يعنى نسبتهاى الهى را با ميزان عقل خود سنجيد، ميزان او آن را نپذيرفت و كنار نهاد و انكاركرد و گمان برد كه حقى وجود ندارد جز آنكه در ميزان او داخل مىگردد.
و لما وزن المتكلم بميزان عقله ما هو خارج عن العقل لكونه وراء طوره، و هوالنسب الإلهية، لم يقبله ميزانه ورمى به و كفر به و تخيل أَنه ما ثم حق إِلا مادخل في ميزانه؛ و چون متكلم با معيار عقل خود چيزى را سنجيد كه بيرون از [حوزه ادراك] عقل است -زيرا وراى طور عقل مىباشد، و اين [حوزه] همان [حوزه] نسبتها [و اوصاف] الهى است - معيار او آن را نپذيرفته، كنارش نهاد و بدان كفر ورزيد و گمان برد كه حقى وجود ندارد مگر آنچه در ميزان او داخل مىشود.(1) از اين عبارت استفاده مىشود كه پارهاى از مواردى كه از طريق تجربه عرفانى و كشف و شهود و فتح الهى، نصيب سالك الى اللّه مىگردد، از قلمرو انديشه و فكر بيرون است و با اين قوه نمىتوان آن را به دست آورد.
از سوى ديگر، پارهاى عبارتهاى ابنعربى بيانگر آن است كه دست كم در برخى موارد كه عقل حكم به محال بودن چيزى مىكند كه در شهود يافت مىشود، علت آناست كه حكم عقل، در واقع و نفس الامر، غلط و ناصواب بوده است. در اين موارد، عقل شبه برهان را برهان پنداشته است و به اين نتيجه غلط رسيده است كه مثلاً «الف، ب نيست.» در حالى كه عارف، در شهود خود مىيابد كه «الف، ب است.»؛ مانند آنكه عقل، وجود عالم مثال يا معاد جسمانى را محال مىشمارد، در حالى كه عارف در شهود خود، وجود و تحقق آن را مىيابد. در اين موارد، نقد عقل در واقع، نقد نظام عقلانى و فلسفى زمانه است، نه آنكه معيارهاى منطقى و در رأس آن، حكم به استحاله تناقض، در شهودعارف نفى و نقض شود. به ديگر سخن، احكام ضرورى عقل مورد تأييد و پذيرفتنى است و آنچه نيز بهطور صحيح از اين احكام به دست آمده، امرى درست و غيرمنافى با مشهودات عارف است. تمام سخن در خطاهايى است كه فلاسفه
1. همان، ص 646.