از آن جهت است كه او ولى و برخوردار از تجربه عرفانى فنا مىباشد.
فإِذا رأيت النبىّ يتكلّم بكلام خرج عن التشريع فمن حيث هو ولىّ و عارف؛ پس هر گاه ديدى نبى سخنى مىگويد كه بيرون از [حوزه] تشريع است، [بدان اين سخن] از آن جهت است كه او ولى و عارف مىباشد.(1) به همين علت، مقام وى از آن جهت كه ولى است، كاملتر و بالاتر از مقام وى از جهت رسالت و صاحب شريعت بودن است. ابنعربى هشدار مىدهد كه مقصود كسانى كه مىگويند: «مقام ولايت بالاتر و برتر از مقام نبوت است» همين معنا است، نه آنكه ولىِ تابع رسول، برتر از نبى باشد؛ زيرا هر نبى لزوماً ولى نيز هست.(2) از آنجا كه جنبه نبوت، مربوط به وضع قوانين مربوط به اعمال و تنظيم روابط اجتماعى در اين جهان است، در آخرت، اين عناوين از صاحبان آنان سلب مىگردد، درحالى كه عنوان ولايت، كه مربوط به چهره باطن و حقيقت دين است، هميشه باقى خواهد بود.
و ذلك إِنك تعلم أَنّ الشرع تكليف بأَعمال مخصوصة أَو نهى عن أَفعال مخصوصة و محلها هذه الدار فهي منقطعة، و الولاية ليست كذلك؛ زيرا تو مىدانى كه شرع عبارت است از تكليف به كارهاى خاص يا نهى از كارهاى خاص و محل آن همين دنيا است. از اين رو، نبوت مستمر نيست، بر خلاف ولايت.(3)
نكته جالب در اين بحث آن است كه هر چند ولايت، مقامى والا و باطنى است و نبوت مقامى ظاهرى، اما ولى، در شريعت و احكام مربوط به ظواهر اعمال، همواره بايد پيرو نبى باشد؛ زيرا نبى به قانون الهى (شريعت) علم دارد و با همين علم مبعوث شده، متعهد به ابلاغ آن به مردم است؛ اما ولى چنين علمى ندارد. شريعت هر پيامبرى نيز با شرايط زمان و ويژگىهاى امتش متناسب است و تا زمانى كه تناسب آن شريعت با شرايط و مقتضيات زمانه محفوظ باشد، تجديد نمىشود. آنچه پيامبران الهى به مردم ابلاغ مىكنند،
1و2. همان، ص 135. 3. همان، ص 136.