بسيارى از عرفا و فيلسوفان اهل عرفان به تصريح يا اشاره بر اين نكته پافشردهاند كه تجارب دينى و عرفانى ايشان بيان كردنى نيست و نمىتوان آنها را در هيأت عبارات و الفاظ به ديگران منتقل كرد.
عرفا هرچند در توصيف مشهودات خود، بسيار گفته و نوشتهاند و از اين طريق، تأثير آشكارى بر فرهنگ زمانه خود و پس از آن داشتهاند، اما درعين حال كه زبان به توصيف مشهودات خود مىگشودند، تأكيد مىكردند كه آنچه را تجربه كردهاند، ناگفتنى و بيانناپذير است.
ماندوكيه اوپانيشاد آگاهى وحدانى را «وراى حد تقرير» مىشمارد و فلوطين «مشاهده را سدكننده باب گفتار» مىداند و اكهارت مىنويسد:
پيامبران در روشنايى گام برمىدارند... و گاه بىتاب مىشوند كه بهرهاى از آنچه مىدانند، با ما بگويند و به ما معرفت خداوند را بياموزند و از افشاى اين راز، مهر خاموشى بر دهانشان مىافتد و زبان در كام مىماند... رازى كه بدان پىبردهاند، نگفتنى است.(1)
1. والتر ترنس استيس، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 289. او در ادامه مىنويسد: «اروپاييان و آمريكاييان معاصر، كه تجربههاى عرفانى داشتهاند، اين مشكل را درست به همان شدتى كه عرفاى قديم احساس مىكردند، حس مىكنند. ر.م. باك مىگويد كه تجربهاش محال است به وصف درآيد. تنيسون مىگويد: اين حال به كلى برتر از كلام است. ج 1. سيموندز مىگويد: اين حال را براى خودش هم نمىتوانست وصف كند. و نمىتوانست الفاظى بيابد كه تعبير مفهومى از آنها به دست دهد. آرتور كوستلر از تجربهاش مىگفت كه معنا داشت، ولى نه در قالب الفاظ. و درباره جد و جهدى كه براى توصيف آن كرده بود، مىگفت: براى ابلاغ آنچه ابلاغناپذير و ذاتاً در ميان نگذاشتنى است، بايد دست به دامن الفاظ شد، و اين يعنى گرفتار دور باطل شدن. (همان، ص 290 – 291).