بـنـابـرايـن ، مهم اين است كه اسم يا صفتى كه براى خدا به كار مى بريم جنبه منفى نداشته باشد و با كمال مطلق بودن ((او)) سازگار باشد:
((وَ لِلّهِ الاَْسـْمـاءُ الْحـُسـْنـى فـَادْعـُوهُ بـِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ فى اَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلَوُنَ))(35)
بـهـتـريـن نـامـها از آن خداست ، پس او را به اين نامها بخوانيد و به آنها كه در زمينه نامهاى او كجرو و كج انديشند اعتنا نكنيد، به زودى به كيفر آنچه كرده اند خواهند رسيد.
((قُلِ ادْعُوا اللّهَ اَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ اَيّا ما تَدْعُوا فَلَهُالاَْسْماءُ الْحُسْنى ....))(36)
بـگـو او را با نام ((الله )) بخوانيد يا ((رحمن ))، با هر كدام او را بخوانيد (عيبى ندارد چون ) بهترين نامها از آن اوست .
بـنـابراين ، نتيجه مى گيريم كه نكته اساسى و بسيار دقيق در به كار بردن اسم يا صفتى بـراى خدا اين است كه در آن جنبه هاى منفى و محدود كننده ، وجود نداشته باشد. اگر مى گوييم خـدا بـيناست ، واژه ديدن را در همان معناى خودش به كار مى بريم ، اما با معناى بس وسيعتر از آنچه معمولاً از اين كلمه در نظر داريم .
وقـتى گفته مى شود؛ احمد كار شما را ديد، منظور اين است كه تصويرى از كار شما در چشم او نقش بست و از راه چشم به مركز بينايى در مغز منتقل شد و از اين راه به كار شما آگاهى يافت .
حـالا فـرض كـنـيـد احـمـد كور باشد، فورى مى گوييد: احمد كه كور است و نمى تواند ببيند. ولى اگـر بـا تـلاشـهـاى عـلمى و پزشكى براى نابينايان چشم الكترونيكى ساخته شود كه امـواج تـصـويـرى را گـرفـتـه و بـدون عـبـور از چـشم ، به طور مستقيم اين امواج را به مركز بـيـنـايـى در مـغـز مـنـتـقـل كند، در اين جا يك محدوديت از كلمه ديدن برداشته شده است و آن اينكه ((ديدن )) محدود به استفاده از چشم طبيعى نيست .
بـا دقـت بيشتر و بيشتر مى بينيم بسيارى از قيدهايى كه با كلمه ((ديدن )) به ذهن ما مى آيند، يـا در ديـدن دخـالت نـدارنـد يـا دخـالتـشـان مـربوط به نكته اساسى در ((ديدن )) نيست نكته اساسى در مورد ((ديدن )) اين است كه به ماآگاهيهاى روشن و مستقيم را بدهد، به همين جهت كلمه ((ديدن )) و مشتقات آن اشاره به اين آگاهى روشن دارد.
يكى با چشم مى بيند و ديگرى با بينش عميق و با تجربه اش ، يكى با ((بصر)) و چشم سر مـى بـيند و ديگرى با ((بصيرت )) و ديده دل . خدا بيناست يعنى بر آنچه از راه ديدن درك مى شود آگاه است .
در قـرآن آمـده اسـت ((لِلّهِ الاَْسـْمـاءُ الْحـُسـْنـى ))(37) يـعـنـى بـه هـر نـيـكـى و جـلوه كـمـال بـيـنـديـشـى ، بـهـتـريـن و بـالاتـريـن مـرتـبـه اش را خـدا) دارد. بـطـور مثال توانايى كمال است ، پس خدا بالاترين قدرت را دارد و قادر مطلق است : ((اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْى ءٍ قَديرٌ))(38) خدا بر هر كارى توانا است .
دانايى نيز كمال است و خدا بالاترين درجه دانايى را دارد، دانشى نامحدود كه از آشكار و نهان با خبر است : ((اِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْى ءٍ عَليمٌ))(39) همانا خدا همه چيز را مى داند.
مهربانى و مهرورزى نيز، كمال است و خدا ((رحمان و رحيم )) است و بالاترين مهرورزى را دارد، او ((اَرْحَمُ الرّاحِمين )) است .
خـدايـى كه ازهر كمال ، بالاترين مرتبه اش را دارد پس از نقص ، عيب ، نياز و هرگونه فقرى پاك و منزه است و از داشتن همسر و فرزند، از زمان ، و مكان ، از طاعت و عبادت ما بى نياز است .
((يا اَيُّهَا النّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغنِىُّ الْحَميدُ))(40)