ديد.
حتى از تصميم هاى او باخبرند و بر آنچه از دلش مى گذرد آگاهى دارند:
((وَلَقـَدْ خـَلَقـْنـَاالاِْنـْسـانَ وَنـَعـْلَمُ مـا تـُوَسـْوِسُ بـِهِ نـَفـْسـُهُ وَ نـَحـْنُ اَقـْرَبُ اِلَيـْهِ مـِنْ حـَبـْلِ الْوَريدِ))(162)
بـراسـتـى كـه انـسـان را آفـريـديـم و بـه آنـچـه نـفس او وسوسه مى كند آگاهيم ، و ما از رگ گردنش به او نزديكتريم .
بـنـابراين ، آنكس كه به عالم آخرت و روزپاداش و جزا، ايمان دارد و خود را در پيشگاه خداوند مـسـؤ ول مـى دانـد، هـمـواره مـراقـب خويشتن است تا پاى از حريم قانون و برنامه الهى فراتر نگذارد واز مسير عدالت منحرف نشود. نهان و آشكارش يكسان است و هميشه و همه جا، حقوق وحدود مردم را رعايت مى كند و مى كوشد تا لحظه اى از حقيقت دور نشود وهمواره برمحورحق سير كند.
از نـشـانـه هاى اهميت اعتقاد به معاد و انديشه حيات پس از مرگ ، گسترش آن در ميان همه مردم در طـول تـاريـخ اسـت . گـذشـتـه از اديـان آسمانى وآيينهاى الهى كه اعتقاد به معاد را از اساسى ترين پايه هاى نظام فكرى و عقيدتى خودشمرده اند، ايمان به زندگى پس از مرگ در كانون انديشه انسان وجود داشته است وتا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد، همواره در ميان همه ملت ها ديده شده است .
تـحـقـيـقـات و مـطـالعـات بـاسـتـان شـنـاسـان ، نـشـان مـى دهـد كـه حـتـى در دوره هـاى مـا قـبـل تـاريخ ، عقيده به زنده شدن دوباره انسانها وجود داشته است . انسانهاى ابتدايى در زمان مـعـاصـر نـيـز كـه تنها نمايندگان آدميان ديرينه هستند، به زنده شدن مجدّد انسانهامعتقدند. در نظر آنان ، مردگان نه تنها زنده و باقى هستند، بلكه همان احساسات ونيازهاى زندگى پيشين خود را هم دارند.
مـصـريـان بـاسـتـان مى پنداشتند كه روح بشر، پس ازجدايى از بدن ، باز هم به همان جسم و جـسـد عـلاقـه دارد و پـس از مرگ ، دوباره با اشتياق به همان بدن بازخواهد گشت در حالى كه همان نيازها وخواسته هاى قبلى اش به آب و غذا در او وجود دارد. آرامش روح به اين است كه بدن ، سالم و بى نقص باقى بماند. ازاين رو، آب وغذا همراه مرده او قرار مى دادند وبراى آمد ورفت روح ، روزنـه اى در قـبـر تـعـبـيـه مـى كـردنـد تـا روح بـتـوانـد بـه راحـتـى از آن عـبـور كند.(163)
گسترش و وسعت شعاع اين باور، در زمينه انديشه انسانها، به روشنى گوياى اين است كه اين عـقـيـده در عـمـق جـان آدمـى ريـشـه و در تـار وپـود وجـودش خـانـه دارد. در نـهـاد و فـطـرتـش منزل كرده است و خميرمايه وجودش ، به آن سرشته گشته است .
در آيين زرتشت ، اززندگى مجدد انسانها و مساءله قيامت ، سخن به ميان آمده است . بنابر تعاليم وى ، هرگاه عمر جهان به پايان رسد، رستاخيز همگانى و عمومى واقع مى شود.
محاكمه مرده ، اندكى پس از مرگ شروع مى شود و پس از آن ، سرنوشت روان او مشخص مى شود تا آن كه رستاخيز عمومى بر پا شود وبه پاداش يا كيفر برسد. در روز قيامت ، هر روانى از روى پـل جـدا كـنـنـده عـبـور خـواهد كرد. اين پل بر روى دوزخ قرار دارد ويك طرف آن به دروازه بهشت منتهى مى گردد.
بازتاب كردار واعمال شخص بدكار، به صورت پيرزنى بدقيافه ، مجسم مى شود و روان او را بـه سـوى دوزخ مـى كـشـاند. روان بدكار از روى پلى كه باريك و تيز است ، به ميان نهر فلز گداخته مى افتد و پس از طى مراحل سه گانه دوزخ ، به چهارمين طبقه كه جايى تاريك و جـايگاه دورغگويان وبدكاران است مى رسد. براى او خوراكى زهرآلود و بدبو مى آورند و به انواع شكنجه هاو عذابها، معذب مى شود.
اگـر مـقـدار عـمـل خـوب و بـد، مساوى باشد، به جايى كه ((همستگان )) (هماره يكسان ) نام دارد، برده مى شود. در آنجا نه لذتها و نعمتهاى بهشت است و نه عذابها و گرفتارى هاى دوزخ وجود دارد.
در اوسـتـا براى هر يك از تعاليم سه گانه ((پندار نيك ، گفتار نيك ، كردار نيك ))، در بهشت مقام و مرتبه مخصوصى معين شده است .(164)