بنابراين، بايد وراى اين داستان ها حكمت و درسى نهفته باشد (111) كه ازنظر او اين درس، همان مسئله احضار ارواح است كه از اين آيات قابل استنباط است. فايده اش هم اين است كه براى آن كسى كه مسئله ارواح و احضار روح، مسجل شده باشد، يقينى كامل به آخرت و حيات پس از مرگ را به دنبال دارد، در حالى كه آن كس كه به اين امر نرسيده باشد، در مسئله آخرت و حيات پس از مرگ، مقلدى چون ساير مردم بيش نيست.
او امت اسلام را سزاوار آن مى داند كه در اين علم پيشتاز باشند و در آموختن آن بكوشند و از ساير ملت ها در به دست آوردن آن سبقت گيرند تا مردم را به راه درست هدايت نمايند.(112)
مفسر الجواهر به درخواست حضرت ابراهيم از خداوند كه مى فرمايد:
رب أرنى كيف تحيى الموتى ...(113)
استناد مى كند و مى پرسد:
آيا ما از ابراهيم با ايمان تر هستيم؟
هرگز.
اگر حضرت ابراهيم با ديدن، يقين را مى جويد، آيا ما به اين كار سزاوارتر نيستيم، در حالى كه پيامبران از ما داناترند. و از آن جا كه بر اين عقيده است كه دانش ارواح، حكم همان پرندگان و حضرت ابراهيم را براى باور به آخرت دارد، مى گويد:
مى بايست مسلمانان آغازگر علم احضار روح مى بودند نه آمريكا ....(114)
ييكى ديگر از فرازهاى داستان حضرت سليمان گفتگوى بين مورچگان است. طنطاوى كه اين كار را از طريق خواندن افكار بين حيوانات و نه نطق، ميسر مى داند، انسان را نيز از اين توانايى برخوردار مى داند كه اگرچه قدرت او بر نطق، مانع از بروز آن شده است، اما روزى خواهد رسيد كه انسان بتواند از مسافت هاى بسيار دور، از فكر و مافى الضمير ديگران مطلع شود، درست شبيه تلگراف بدون سيم. او سپس مطالبى را درباره تلگراف و همچنين خواندن فكر نقل مى كند.(115)
سحر و به ويژه هيپنوتيزم، موضوعى است كه در ضمن تفسير داستان هاروت و ماروت به بحث از اهميت و خطر سوء استفاده از آنها مى پردازد و تأكيد مى كند كه آن چه در تفسير اين آيات براى ما حائز اهميت است اين است كه بگوييم:
بر حكومت هاى اسلامى شرعاً واجب است كه براى دفع شر و آشكار ساختن بطلان ادعاى احتمالى مدعيان دروغين نبوت، گروهى از پزشكان را به فراگيريِ هنر هيپنوتيزم مأمور سازند، همان سان كه هاروت وماروت به قصد نشان دادن تمايز و تفاوت بين سحر و معجزه بدان مبادرت ورزيدند.(116) او در ادامه، مطالبى را درباره هيپنوتيزم از كتاب الارواح خودش نقل مى كند.(117)
نگاهى فراتر به داستان ها و توجه به حكمت هايى كه درخود نهفته دارند، امرى نيست كه به مفسر الجواهر اختصاص داشته باشد. ديگرمفسران همدوره او نيز، بر اين جنبه از داستان ها تأكيد مى كنند، اما برداشت هاى علمى از داستان هاى قرآن، نمودى از نگرش كلى و ويژه طنطاوى به قرآن، به عنوان يك كتاب الهى است كه بشر را به علم و حكمت فرا مى خواند، علمى كه سرلوحه اش علوم طبيعى و تجربى است.
از نظر او هدفى كه قرآن به خاطر آن فرو فرستاده شده است، برانگيختن مردم به فراگيريِ تمام علوم است.(118) و اين نگرشى است كه طنطاوى را از ديگران متمايز مى سازد.
او با دقت نظر و كنجكاويِ بسيار، در آيات مى نگرد. از نظر او دراين كتاب مقدس، هر كلمه اى كه به كار رفته و هر چيز و هر موجودى كه از آن نام برده شده، همه و همه، دليل و حكمتى دارد. و او از علت ها مى پرسد و پاسخ ها را جستجو مى كند.
اين توجه و نكته سنجيِ او محترم و قابل تقدير است، اما آيا جواب هايى كه براى اين پرسش ها بيان مى كند وحكمت هايى كه براى داستان ها طرح مى نمايد، برقرآن قابل تطبيق است؟
مبناى او درهدفداريِ داستان هاى قرآن، مبنايى كاملاً صحيح است كه مفسران ديگر نيز بدان توجه داشته اند.
اختلاف در نتايجى است كه از داستان ها مى گيرد و البته نه در نتايجى كه از سنخ موعظه و عبرت مى باشند.
قرآن از معجزات پيامبران نام مى برد. وهمان گونه كه خود طنطاوى نيز اذعان دارد، اين معجزات نشانه صدق نبوت هستند و ارائه آنها بدان معنا نيست كه خداوند از اين اقدام، ايمان بدون تعقل و تدبر را خواسته باشد. البته در ميان تماميِ ايمان آورندگان، به هر دين و مذهبى كه متعلق باشند، در ايمان، عقل، تقوا و پايدارى شان تفاوت درجه وجود دارد.
اين موردى نيست كه به گذشتگان اختصاص داشته باشد و چيزى نيست كه امت آخر الزمان از آن مستثنا باشد.
طنطاوى از داستان هاى قرآن چنين نتيجه مى گيرد كه جهان آنها با جهان ما تفاوت داشته است. در آن ايام، وقايعى خارج از ناموس طبيعت مكرر روى مى داده است، حال آنكه در دنياى ما از وجود آنها نشانى نيست.
او علت اين تفاوت را در بشر مى داند و معتقد است كه بشر در آن ايام به طفلى مى مانده كه عقل و دركش به رشد و بلوغ نرسيده بوده است.