سيد قطب علاوه بر اهداف مشخص كه به تناسب هر سوره، براى داستان هاى بنى اسرائيل مى آورد، به يك هدف كليِ ديگر نيز اشاره مى كند. از نظر او يكى از علت هايى كه قرآن بيش از همه داستان ها، به قصص بنى اسرائيل پرداخته، اين بوده كه خداوند مى دانسته كه برخى نسل هاى اين امت مسلمان، از همان مراحلى مى گذرند كه بنى اسرائيل گذشتند. از اين رو، بر داستان آنها تأكيد كرده و آن را بازگفته تا از آن عبرت گيرند.(13)
داستان حضرت ابراهيم، از جمله داستان هاى سوره شعراء است و از نظر سيد قطب، پيامبر اسلام صلوات اللّه عليه وآله مأمور شده بود تا آن را بر مشركان، كه خود را وارثان حضرت ابراهيم مى دانستند، بخواند تا حقيقت ادعايشان روشن گردد.(14)
و اما داستان حضرت داود و سليمان، در سوره نمل، نعمت هاى خداوند به حضرت داود و سليمان را آشكار مى كند و همچنين اصول اعتقادى يى را كه هر پيامبرى مردم را به آن دعوت مى كند، روشن مى سازد.
در اين داستان چگونگيِ رويارو شدن ملكه سبا و قومش با كتاب حضرت سليمان، كه تنها بنده اى از بندگان خدا است، و در مقابل، روياروييِ قريش با كتاب خدا، نمودى روشن دارد. اينان تكذيب كردند و مخالفت ورزيدند و آنان ايمان آوردند و تسليم شدند.(15)
قرآن از نقل داستان، هدفى تربيتى دارد. بر اين اساس، سيد قطب روش قرآن را در بيان قصص تبيين مى كند:
قرآن به تناسب موضوع كليِ سوره، بخش هايى از داستان را كه با آن متناسب است نقل مى كند.
او در تفسير داستان حضرت ابراهيم در سوره شعراء توضيح مى دهد كه داستان او در سوره هاى بقره، انعام، هود، ابراهيم، حجر، مريم، انبياء و حج، به تناسب سياق كليِ سوره آمده است و در هر سوره، از اين داستان، آن مقدار نقل شده كه با موضوع سوره و فضاى آن، هماهنگ بوده است. سپس به تفصيل به تك تك موارد اشاره مى كند و بخش هاى داستان وتناسب آن را با اهداف سوره باز مى گويد.(16)
او در تفسير سوره طه، درباره قصه حضرت موسى و نيز اين كه قرآن بيش از داستان هاى ديگر انبيا به آن پرداخته است سخن گفته و اشاره مى كند كه درهر سوره، به تناسب موضوع، فضا و جوّ آن، فصل هايى از اين داستان آمده است كه تا بدين جا سوره طه در سوره هاى بقره، مائده، اعراف، يونس، اسراء و كهف به صورت مفصل تر و در سوره هاى ديگر به صورت اشاره از آن ياد شده است.
در سوره هاى مائده و كهف، تنها يك فصل از اين داستان نقل شده است، اما در سوره هاى ديگر، فصل هاى متعددى نقل شده كه هم فصل ها با هم تفاوت دارند و هم يك فصل، از منظرهاى مختلف، حكايت شده است. او سپس به توضيح هر يك از اين موارد مى پردازد.(17)
تنها نمونه منحصر به فرد، كه قرآن همه داستان آن را از ابتدا تا انتها يك جا نقل كرده، قصه حضرت يوسف در سوره يوسف است. از نظر سيد قطب قصه هاى قرآن به صورت فصل فصل، بيان مى شوند كه به تناسب موضوع هر سوره، فصل يا تعدادى از فصل هاى آن، حكايت مى شود.
حتى داستان هايى كه به طور كامل در يك سوره آمده اند، نظير داستان حضرت هود و صالح و لوط و شعيب، به صورت مختصر و به اجمال آورده شده اند. اما قصه حضرت يوسف به طور كامل و مفصل، با آغاز از رؤياى حضرت يوسف و با انتها يافتن به تأويل آن، در يك سوره آمده است. او سپس به تحليل اين امر مى پردازد.(18)
مرورى سطحى بر قصه هاى قرآن، اين معنا را به ذهن خطور مى دهد كه قرآن داستان ها را تكرار مى كند و اين سؤال را درپى دارد كه دليل اين تكرار چيست؟
و چرا برخى صحنه ها در داستان هاى مختلف به دو گونه نقل شده اند؟
اگر چند راوى بشرى به نقل يك واقعه مى پرداختند، اختلاف طبيعى بود، اما هنگامى كه راوى الهى است، اين دوگانگى را چگونه بايد توجيه كرد؟
سيد قطب كه از معلومات و دقت ادبى برخوردار است، با تأمل در برابر قصه هاى قرآن، راز آن را باز مى گويد. از نظر او هيچ قصه يا فصلى از يك قصه نيست كه به همان صورت، تكرار شود، بلكه از نظر مقدار و شيوه بيان با يكديگرتفاوت دارند.
واگر در جايى يك فصل از قصه اى تكرار شود، نكته جديدى از آن اراده شده است كه درواقع، تكرار نيست. قرآن كتاب دعوت، قانون حكومت و روش زندگى است، نه كتاب داستان، سرگرمى و تاريخ.
و به تناسب اين دعوت، قصه هايى را كه برگزيده، به اندازه و طريقه اى كه متناسب با موقعيت و موضوع كلام باشد، مى آورد.(19)