عقل گرایی در تفاسیر قرن چهاردهم

شادی نفیسی

نسخه متنی -صفحه : 249/ 76
نمايش فراداده

ليكن نظريات علمى در كوشش خود، كه گاه به خطا مى رود و گاه به حقيقت دست مى يابد، به اثبات اين مراحل ترقى و كمال مى پردازند. پس بر ما است كه حقيقت تغييرناپذيرى كه قرآن بيان مى كند، يعنى مرحله دار بودن را با كوشش هاى علمى، در بحث از اين مراحل درنياميزيم.

او نظريات علمى را به كلى تخطئه نمى كند و تصريح مى كند كه چه بسا مراحل خلقت انسان به همان گونه اى باشد كه نظريات علمى مى گويند، و چه بسا به صورت ديگرى تحقق يافته باشدكه هنوز براى انسان شناخته شده نيست.(43)

وى حتى در ذيل آيه:

خلق الانسان من صلصال كالفخار(44)

اين احتمال را مطرح مى كند كه چه بسا ممكن است منظور از خلقت انسان، تنها اين حقيقت باشد كه از لحاظ تكوين، ماده انسان و ماده خاك يكى است. او پس از نقل مطالبى از يك كتاب، درباره وحدت عناصر زمين و انسان، مى گويد:

نمى توان آن چه را علم اثبات مى كند تفسير حتميِ نص قرآنى دانست. ممكن است قرآن همان را اراده كرده باشد و ممكن هم هست مطلب ديگرى غير از آن و صورت ديگرى از صور بسيارى كه مى تواند معناى خلق انسان از خاك يا گل يا صلصال، به آن محقق شود، مورد نظر قرآن بوده باشد.(45)

علاوه بر اين، او ضمن تفسير آيات سوره اعراف، كه داستان خلقت را باز مى گويد، با نگرشى اديبانه به لطايف آن نظر مى افكند و مى گويد:

مى توان برخى خصوصيات شيطان را ازويژگى هاى آتش دريافت، مى توان تأثيرگذارى اش را بر عناصر خاكى فهميد ونيز مى توان موذى بودن و شتابش را از آن دريافت،كه او از آتشى سوزان آفريده شده است.

همچنين اين رويداد مى تواند صفت غرور و خود بزرگ بينى را كه از تصور طبيعت آتش به دور نيست، به ما بنماياند و... .(46) او دراين سخنان اگرچه در تفسير خلقت از آتش و گل به مجاز وتمثيل مى گرايد، اما در هيچ موردى واقعه خلقت را بر سبيل تمثيل تفسير نكرده است.

غيب

سيد قطب در تفسير مسئله خلقت، آسمان هاى هفت گانه و راندن شياطين، بارها از امور غيبى سخن مى گويد. در اين جا لازم است نگاهى به ديدگاه هاى او درباره امور غيبى، موارد آن و چگونگيِ برخورد با آن بيفكنيم.

سيد قطب در بحث محكم و متشابه، معارف دينى را به دو بخش تقسيم مى كند:

بخش اول، اصول مشخص مربوط به عقيده و شريعت است كه از مدلول قطعيِ عبارات دريافته مى شود و اينها اصول اين كتاب الهى اند. بخش دوم، شنيده ها و امور غيبى هستند كه بايد درحد نزديك ترين مدلول آن توقف كرد و پذيرفت كه از سوى خداوند فرستاده شده و درك ماهيت و كيفيت آن، به علت اين كه ذاتاً برتر از ابزارهاى شناخت بشر است، دشوار مى باشد.(47)

بحث از ذات بارى تعالى روشن ترين مصداق اين دسته از معارف است كه حتى عقلگراترين فرق اسلامى نيز از ورود به آن نهى مى كنند. اما سيد قطب همان گونه كه بحث از ذات خدا و صفات او، ملائكه، شيطان و جن و امور مربوط به آنها را غيب مى نامد،(48) همه آن چه را نيز كه در محدوده طبيعت، براى بشر مجهول است، غيب ناميده، حكم امور غيبى را بر آن بار مى كند و بشر را به توقف درحد ظاهر نص و صرف ايمان آوردن فرا مى خواند:

در هستى، غيب از هر سو انسان را احاطه كرده است، غيب در زمان گذشته، حال و آينده، غيب در نفس خود آدمى و وجودش، غيب در كل جهان پيرامون انسان، غيب در پيدايش هستى و روند آن، غيب در ماهيت و حركت هستى، غيب در پيدايش زندگى و روند و ماهيت و حركت آن و غيب در ناآگاهى ها و همچنين در امورى كه بر آنها آگاهى دارد.

اين غيب است، اين ناشناخته است و عقل آدمى، اين مگس ضعيف و محدود، در درياى مجهولات غوطه ور است ....(49)

او نمونه هايى از مجهولات بشر درباره عالم طبيعت را برمى شمرد و آنها را غيبى مى نامد كه علم بشر در قرن بيستم در برابرش مى ايستد و با آن مواجه مى گردد.(50)

درست است آن چه نقطه مشترك همه اين امور است ندانستن است و اين كه قرآن درباره آنها تفصيلى ارائه نداده است، اما در هر مورد، موجبات آن تفاوت مى كند و اشتباه است كه تمام آنها را باهم درآميزيم و احكام هر يك را به ديگرى نسبت دهيم.

ممكن است امر كردن اسلام به توقف درحد نص درباره ذات مقدس اللّه، بدان دليل باشد كه طبيعت عقل بشر از درك آن عاجز است. و اگر نام رجل در داستان سوره يس را معيّن نكرده، بدان علت بوده كه باتوجه به هدفش، كه هدايت است، فايده اى را بر آن مترتب نديده است.