عاقبت بخیران عالم

علی محمد عبداللهی ملایری

نسخه متنی -صفحه : 166/ 155
نمايش فراداده

كالبد او بيرون آيد، ميزاب التماس كرد و حضرت بر او ترحم كرد و فرمود: قبول اسلام كن تا آن كنيز را به تو ببخشم . ميزاب گفت : اسلام ، در نزد من از كشتن تلختر است ، امام نيز كنيز را قبول نكرد و پس فرستاد.

وقتى امير هند از جريان آگاه شد، ميزاب را اعدام كرد و خود به شوق زيارت امام صادق عليه السلام به مدينه آمد و قبول اسلام كرد و جزء ياران آن حضرت گرديد^(79)

عابد و فاسق كار كداميك بهتر

شخصى در بنى اسرائيل بود كه بسيار فاسد و منحرف بود، طورى كه او را رانده شده و طرد شده بنى اسرائيل لقب داده بودند. روزى آن شخص به راهى مى رفت ، به شخصى برخورد نمود كه او را عابد بنى اسرائيل مى خواندند و ديد كه كبوترى بر بالاى سر آن عابد است و بر سر او سايه انداخته است .

شخص گنهكار با خود گفت : من فاسد و رانده شده هستم و اين شخص ‍ عابد و زاهد. اگر من نزد او بنشينم اميد آن مى رود كه خدا به بركت او به من هم رحم كند. اين بگفت و نزد آن عابد رفت و همان جا نشست .

آن عابد وقتى او را ديد با خود گفت : من عابد و زاهد اين ملت هستم و اين شخص فاسد و فاجر. چگونه او چنان منزلتى دارد كه نزد من بنشيند؟ اين بگفت و رو كرد به مرد فاسق و گفت : از نزد من برخيز!!!

خداوند به پيامبر آن زمان وحى فرستاد كه نزد آن دو نفر برو و به آنها بگو: اعمال خود از سرگيرند. زيرا من تمام گناهان آن شخص فاسد را بخشيدم و تمام اعمال آن عابد را محو و نابود كردم .

چرا بلال على (ع ) را ترجيح داد؟

از جمله كسانى كه در اسلام سبقت جست بلال بن رياح بود، وى از غلام زادگان طايفه بنى جمع بود، ابوجهل او را بر زمين مى خوابانيد و سنگهاى گران و سنگين بر پشتش مى گذاشت و در آفتاب گرم و سوزان حجاز او را نگه مى داشت به قدرى كه از حرارت پشتش مى سوخت و هر چه مى گفت : به پروردگار محمد كافر شو، پاسخ بلال در مقابل ابوجهل فقط اين كلمه بود، *((*احد، احد،*))* روزى ورقة بن نوفل بر او گذشت در آن حال كه شكنجه مى شد و احد، احد مى گفت و ناله هاى جانسوز و نواى توحيد از دل بر مى آورد ورقه را متاءثر كرد، او به بلال گفت اگر بر همين وضع بميرى به خدا سوگند قبر تو را محل ناله و سوز و گداز قرار مى دهيم .

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابابكر را ديد به او فرمود: اگر چيزى داشتم بلال را از صاحبش خريدارى مى كردم ، ابوبكر نيز عباس بن عبدالمطلب را ديد و از او خواست كه بلال را برايش بخرد عباس به زنى كه مالك بلال بود مراجعه كرد و خريدار بلال شد. زن گفت اين بنده ، خبيث و بد سيرت است . براى مرتبه دوم به او مراجعه كرد و بلال را خريد و نزد ابوبكر فرستاد ^(80).

بلال در اسلام تا آنجا پيش رفت كه در دوران حيات پيامبر صلى الله عليه و آله مؤ ذن او بود و بعد از پيامبر هم با اينكه ابوبكر او را آزاد كرده بود ولى على عليه السلام را بسيار دوست مى داشت و احترام مى كرد. به بلال اعتراض كردند كه ابوبكر تو را خريد و آزاد كرد با اين خصوصيت على عليه السلام را بيشتر احترام مى كنى . در جواب گفت : حق على عليه السلام بر من زيادتر از ابوبكر است زيرا ابوبكر مرا از قيد بندگى و شكنجه و آزارى كه مى كردند نجات داد و در صورتى كه صبر و استقامت بر آن تعذيب و شكنجه مى كردم به سوى بهشت جاويد رهسپار مى شدم ، ولى على عليه السلام مرا از عذاب ابدى و جهنم نجات داده ، به واسطه دوستى و ولاى او و مقدم داشتنش بر سايرين سزاوار بهشت برين و نعمت جاويد گرديده ام . از كسانى كه با ابوبكر بيعت نكرد، بلال بود. عمر گريبان او را گرفته گفت : بلال اين است پاداش كسى كه تو را آزاد كرد كه با او بيعت نكنى ؟!

بلال در جواب او گفت : اگر ابوبكر مرا براى خدا آزاد كرده براى خدا نيز مرا واگذارد، اگر براى غير خدا آزاد كرده اينك من در اختيار اويم هرچه مى خواهد بكند، اما موضوع بيعت ، من هرگز با كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را تعيين نكرده بيعت نمى كنم . اما آن كس را كه پيامبر صلى الله عليه و آله جانشين خود قرار داده بيعتش تا روز قيامت برگردن ما است . عمر وقتى اين سخن را شنيد بلال را دشنام داده گفت :

لا ابا لك ديگر در اينجا با ما نباش . بعد از اين جريان بلال به شام كوچ كرد^(81).

دعاى مستجاب

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: حضرت ابراهيم عليه السلام براى عبرت گرفتن از مخلوقات خدا در شهرها مى گشت ، روزى گذرش به بيابانى افتاد، شخصى را ديد جامه مويين پوشيده و با صداى بلند نماز مى