جعبه حضرت ابراهيم (ع ) - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
خواند. ابراهيم عليه السلام از نماز او تعجب كرد، نشست و انتظار كشيد تا نماز او تمام شود، ولى او نماز را رها نمى كرد، چون بسيار به طول انجاميد ابراهيم عليه السلام او را با دست تكان داد و گفت : با تو كارى دارم نمازت را تمام كن .
عابد دست از نماز كشيد و كنار ابراهيم عليه السلام نشست . ابراهيم عليه السلام از او پرسيد براى چه كسى نماز مى خوانى ؟ گفت : براى خدا. پرسيد: خدا كيست ؟ گفت : آن كس كه من و تو را خلق كرده است . گفت :
طريق تو مرا خوش آمد، دوست دارم براى خدا با تو برادرى كنم ، خانه ات كجاست كه هر گاه خواستم تو را ملاقات كنم به ديدنت بياييم ؟ عابد گفت : خانه من جايى است كه تو را به آنجا راه نيست .
ابراهيم عليه السلام گفت : يعنى كجاست ؟ گفت : وسط دريا.
پرسيد: پس تو چگونه مى روى ؟ گفت : من از روى آب مى روم . ابراهيم عليه السلام گفت : شايد آن كس كه آب را براى تو مسخر كرده است ، براى من نيز چنين كند، برخيز تا برويم و امشب را با هم باشيم .
آن دو حركت كردند، وقتى به دريا رسيدند، مرد عابد بسم الله گفت و بر روى آب حركت كرد، حضرت ابراهيم عليه السلام نيز بسم الله گفت و به دنبالش رفت .
آن مرد از اين كار ابراهيم عليه السلام خيلى تعجب كرد. وقتى به خانه آن مرد رسيدند، ابراهيم عليه السلام از او پرسيد: خرج و مخارج زندگى ات را از كجا تاءمين مى كنى ؟ گفت : از ميوه اين درخت ، آن را جمع مى كنم و در تمام سال با آن معاش مى كنم . ابراهيم عليه السلام از او پرسيد: كدام روز از همه روزها بزرگتر است ؟ روزى كه خدا خلايق را بر اعمالشان جزا مى دهد.
ابراهيم عليه السلام گفت : بيا دست به دعا برداريم ، يا تو دعا كن من آمين مى گويم و يا من دعا مى كنم تو آمين بگو. عابد گفت : براى چه دعا كنيم ؟ ابراهيم عليه السلام گفت : دعا كنيم كه خدا ما را از شر آن روز نگاه دارد، دعا كنيم كه خدا مؤ منان گناهكار را مورد آمرزش قرار دهد.
عابد گفت : نه ، من دعا نمى كنم . پرسيد: چرا؟ گفت : براى اين كه سه سال است حاجتى دارم هر روز دعا مى كنم ولى هنوز دعايم مستجاب نشده است و تا آن برآورده نشود شرم مى كنم كه از خداوند چيز ديگرى بخواهم .
ابراهيم عليه السلام گفت : خداوند متعال هرگاه بنده اش را دوست داشته باشد، دعايش را به درجه اجابت نمى رساند تا او بيشتر مناجات و اظهار نياز كند، اما وقتى بنده اى را دشمن دارد، يا زود دعايش را مستجاب مى كند و يا نااميدش مى كند كه ديگر دعا نكند و بيشتر از آن با خدا صحبت نكند.
آن گاه ابراهيم عليه السلام از او پرسيد: حالا بگو ببينم چه چيزى از خدا خواسته اى كه او براى تو برآورده نكرده است ؟ مرد عابد گفت : روزى در همان جاى نمازم مشغول نماز بودم كه ناگاه كودكى را در نهايت زيبايى و جمال ، با سيمايى نورانى ، موهايى بلند و مرتب ديدم كه چند گوسفند چاق و فربه و چند گاو كه گويى بر بدن آنها روغن ماليده بودند، مى چرانيد.
من از آنچه ديده بودم بسيار خوشم آمد. گفتم : اى كودك زيبا، اين گاو و گوسفندها مال كيست ؟ گفت : مال خودم است . گفتم : تو كيستى ؟ گفت : من پسر ابراهيم خليل خدا هستم . من در همان موقع دست به دعا بلند كردم و از خدا خواستم كه خليلش را نشان من دهد. (ولى سه سال است كه هنوز خبرى نيست .) ابراهيم عليه السلام گفت : منم ابراهيم ، خليل خدا و آن كودك كه مى گويى پسر من است . عابد گفت :
الحمدلله رب العالمين كه دعاى مرا مستجاب كرد. و آنگاه دست در گردن ابراهيم عليه السلام انداخت و دو طرف صورت او را بوسيد و گفت : حالا بيا و تو دعا كن تا من آمين بر دعاى تو بگويم .
ابراهيم عليه السلام دست به دعا بلند كرد و گفت : خداوندا گناهان مؤ منين و مؤ منات را تا روز قيامت ببخش و از آنها راضى باش . و عابد آمين گفت .
آنگاه امام باقر عليه السلام فرمود: دعاى ابراهيم عليه السلام كامل است و شامل حال شيعيان گناهكار ما تا روز قيامت مى شود^(82).
جعبه حضرت ابراهيم (ع )
حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام بتهاى نمروديان را شكست ، نمرود دستور داد او را زندانى كنند و در يك محوطه بزرگ چهارديوارى تا مى توانند هيزم آماده سازند، و