ابوالحسن على بن عيسى بغدادى سمت وزارت در زمان *((*مقتدر*))* و *((*قادر*))* عباسى را داشت ، مردى نيكوكار و دانشمند بود، از اشخاص *((*خير و خدمتگزار به شمار مى رفت ، عايدات و درآمد املاك شخصى او در سال هفتصد هزار دينار بود كه ششصد و شصت هزار آن را در امور خيريه و كمك به مستمندان صرف مى نمود، چهل هزار دينار ديگر را به اطرافيان خود مى داد، در مدت هفتاد سال اشتغال او به كارهاى سلطنتى هيچ كس را نيارزد و باعث قتل احدى نشد و درباره كسى سعايت و سخن چينى نكرد، بر انگشترى خود اين جمله نقش كرده بود از هر چه انسان ترس دارد خدا را قدرتى عظيم و پنهان است در دفع آن (للله صنع خفى فى كل مايخاف ). اين وزير با اخلاق نيكويى كه داشت . روزى سواره بر اسب با عده زيادى از همراهان از محلى مى گذاشت موكب با شكوه و عظمت وزير در نظر عابرين جلوه خاصى مى نمود.مردم با ديده جلال و ابهت خيره شده آنهايى كه نمى شناختندش از شخصيت او سؤ ال مى كردند. در اين ميان وزير متوجه شد دو زن با هم صحبت مى كنند. يكى از ديگرى پرسيد اين كيست با چنين عظمتى مى گذرد؟ زن ديگر جواب داد: مردى است كه خدا او را از در خانه خود رانده و اينك خدمتگذار پست ترين بندگان خدا شده است .وزير هوشيار با شنيدن اين پند و نصيحت شايسته آن زن به خود آمد، همان دم تصميم رها كردن شغل مهم وزارت را گرفته به منزل بازگشت ، از مقام وزارت استعفا داد، عازم مكه معظمه گرديد و مجاور آنجا شد تا در سال 334 از دنيا رفت ^(26).
جوانمرد زمين خورده
شيبه گفت : در زمان *((*سليمان بن عبدالملك *))* مردى بنام *((*حزيمة بن بشر*))* بود كه خيلى سخاوت و بخشش داشت روزگارى را با شيوه جوانمردى و بخشندگى سپرى كرده بود، زمانى رسيد كه دستش از مال دنيا تهى شد، دوستان و رفقايى كه استفاده ها از او كرده بودند، چند روزى به او كمك نمودند ولى طولى نكشيد كه ديگر روى خوشى به او نشان نداده و از دستگيرى اش خود دارى كردند، همين كه حزيمه بى اعتنايى دوستان را مشاهده كرد به خانه آمد و به زن خود كه دختر عمويش بود گفت : ديگر بايد تن به مرگ داد و از اين دوستان تقاضاى چيزى نكرد، به همين خاطر در خانه را به روى خود بست تا وقتى چيزى داشتند خوردند آنگاه كه