خدمتگزار پست ترين بندگان ؟! - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

*((*خدايا اين محمد(ص ) پيامبر تو و اين على عليه السلام پسر عموى پيامبر تو و اينها حسن و حسين فرزندان پيامبر تو هستند اى خداى من براى آنها از آسمان غذا بفرست همان طورى كه براى بنى اسرائيل نازل كردى و خوردند و كفر ورزيدند پروردگارا آن غذاى آسمانى را براى ما بفرست كه ما به آن ايمان داريم *))*.

ابن عباس راوى اين خبر مى گويد: به خدا سوگند هنوز دعاى فاطمه عليهاالسلام تمام نشده بود كه ظرفى غذا گرم و بسيار خوشبو در كنار فاطمه حاضر گرديد. فاطمه عليهاالسلام آن ظرف غذا را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد.

حضرت على عليه السلام فرمود: ما غذايى در خانه نداشتيم ؟! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كل يا ابا الحسن و لاتسئل الحمدلله ... يا على بخور و سؤ ال نكن (كه از كجا و چگونه ) خداى را سپاسگزارم كه به من دخترى داد مانند مريم مادر عيسى دختر عمران كه هر وقت ذكريا پيش او مى رفت نزد او غذاى آماده مى ديد و مى پرسيد: اين غذا از كجا آمده ؟ مريم جواب مى داد از نزد خداوند آمده ، او هر كس را كه بخواهد بدون حساب روزى مى دهد.

پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام از آن غذا خوردند. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله بلند شد و رفت وسايل حركت اعرابى را فراهم نموده او را روانه طرف قوم و قبيله خود كرد.

مرد عرب به قبيله خود (بنى سليم ) كه رسيد. فرياد بر داشت : قولوا لا الله محمد رسول الله مردم او را با اين حال و وضع كه مشاهده نمودند، شمشير بر رويش كشيده گفتند: دين محمد ساحر و كذاب را پذيرفتى ؟ جواب داد: او نه ساحر است و نه دروغگو و بعد گفت : اى معاشر بنى سليم پروردگار محمد خوب پروردگارى است و خود او بهترين انبياء است ، با گرسنگى رفتم سيرم كرد، برهنه بودم مرا پوشانيد پياده بودم سوارم نمود، و بعد داستان ايمان آوردن سوسمار را نيز با شور و حرارت شرح داد و در پايان گفت حال شما هم ايمان بياوريد تا رستگار شويد. آن روز چهار هزار نفر از بنى سليم ايمان آوردند.^(25)

خدمتگزار پست ترين بندگان ؟!

ابوالحسن على بن عيسى بغدادى سمت وزارت در زمان *((*مقتدر*))* و *((*قادر*))* عباسى را داشت ، مردى نيكوكار و دانشمند بود، از اشخاص ‍ *((*خير و خدمتگزار به شمار مى رفت ، عايدات و درآمد املاك شخصى او در سال هفتصد هزار دينار بود كه ششصد و شصت هزار آن را در امور خيريه و كمك به مستمندان صرف مى نمود، چهل هزار دينار ديگر را به اطرافيان خود مى داد، در مدت هفتاد سال اشتغال او به كارهاى سلطنتى هيچ كس را نيارزد و باعث قتل احدى نشد و درباره كسى سعايت و سخن چينى نكرد، بر انگشترى خود اين جمله نقش كرده بود از هر چه انسان ترس دارد خدا را قدرتى عظيم و پنهان است در دفع آن (للله صنع خفى فى كل مايخاف ). اين وزير با اخلاق نيكويى كه داشت . روزى سواره بر اسب با عده زيادى از همراهان از محلى مى گذاشت موكب با شكوه و عظمت وزير در نظر عابرين جلوه خاصى مى نمود.

مردم با ديده جلال و ابهت خيره شده آنهايى كه نمى شناختندش از شخصيت او سؤ ال مى كردند. در اين ميان وزير متوجه شد دو زن با هم صحبت مى كنند. يكى از ديگرى پرسيد اين كيست با چنين عظمتى مى گذرد؟ زن ديگر جواب داد: مردى است كه خدا او را از در خانه خود رانده و اينك خدمتگذار پست ترين بندگان خدا شده است .

وزير هوشيار با شنيدن اين پند و نصيحت شايسته آن زن به خود آمد، همان دم تصميم رها كردن شغل مهم وزارت را گرفته به منزل بازگشت ، از مقام وزارت استعفا داد، عازم مكه معظمه گرديد و مجاور آنجا شد تا در سال 334 از دنيا رفت ^(26).

جوانمرد زمين خورده

شيبه گفت : در زمان *((*سليمان بن عبدالملك *))* مردى بنام *((*حزيمة بن بشر*))* بود كه خيلى سخاوت و بخشش داشت روزگارى را با شيوه جوانمردى و بخشندگى سپرى كرده بود، زمانى رسيد كه دستش از مال دنيا تهى شد، دوستان و رفقايى كه استفاده ها از او كرده بودند، چند روزى به او كمك نمودند ولى طولى نكشيد كه ديگر روى خوشى به او نشان نداده و از دستگيرى اش خود دارى كردند، همين كه حزيمه بى اعتنايى دوستان را مشاهده كرد به خانه آمد و به زن خود كه دختر عمويش بود گفت : ديگر بايد تن به مرگ داد و از اين دوستان تقاضاى چيزى نكرد، به همين خاطر در خانه را به روى خود بست تا وقتى چيزى داشتند خوردند آنگاه كه

/ 166