او توبه كرد و خدا او را آمرزيد - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نيست كه خود را به آن بياويزد تا به زمين برسد.

همين كه خود را آماده انداختن نمود امر به جبرئيل شد كه فورا به زمين برو كه بنده ما از ترس معصيت مى خواهد خود را به كشتن بدهد. او را به بال خود درياب تا آزرده نشود. جبرئيل عابد را در راه چون پدرى مهربان گرفت و به زمين گذاشت . از قصر كه فرود آمد به منزل خود برگشت زنبيلهايش در همان خانه ماند.

وقتى كه به خانه آمد زنش از او پرسيد: پول زنبيل ها را چه كردى ؟ گفت : امروز چيزى عايد نشد. گفت : امشب با چه افطار كنيم ؟ جواب داد: بايد به گرسنگى صبر كنيم ولى تو تنور را روشن كن تا همسايگان متوجه نشوند ما نان تهيه نكرده ايم ؛ زيرا آنها به فكر ما خواهند افتاد.

زن تنور را روشن كرده با مرد خود شروع به صحبت نمود. در اين بين يكى از زنان همسايه براى بردن آتش وارد شد. زن عابد به او گفت : خودت از تنور آتش بردار، آن زن به مقدار لازم آتش برداشت ، در موقع رفتن گفت :

شما گرم صحبت نشسته ايد، نانهايتان در تنور نزديك است كه بسوزد. زن نزديك تنور آمد و ديد نانهاى بسيار خوب و مرتبى در اطراف تنور است . نانها را از تنور بيرون آورد و پيش شوهر برد و به او گفت : تو پيش خدا منزلتى دارى كه برايت نان آماده مى شود از خداوند بخواه بقيه عمر، ما را از بدبختى و ذلت نجات دهد.

عابد گفت : صبر بر همين زندگانى بهتر است . ^(147)

او توبه كرد و خدا او را آمرزيد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

زنى به محضر رسول خدا(ص ) آمد و اقرار به زنا نمود و تقاضاى اجراى حد الهى بر خود را كرد. زن ، پيامبر را مطلع نمود كه حامله نيز مى باشد. حضرت فرمود: وقتى بچه ات به دنيا آمد نزد من بيا. زن رفت و پس از مدتى در حالى كه نوزادى در آغوش داشت ، مراجعت نمود و تقاضاى خود را تكرار كرد. پيامبر(ص ) فرمودند به خانه ات برو و چون فرزندت از شير گرفته شد و توانست غذا بخورد نزد من بيا.

زن پس از مدتى آمد، در حالى كه قطعه نانى در دست داشت ، نزد رسول خدا(ص ) آن نان را به بچه داد و او در دهان گذاشت و خورد. حضرت رسول بچه را گرفته و به يكى از اصحاب داد و دستور فرمودند: گودالى حفر نموده و زن را تا به سينه در آن داخل كرده و مردم به او سنگ بزنند.

خالد بن وليد سنگى به سر آن زن زد كه خون از محل اصابت سنگ به صورت خالد پاشيده شد. خالد به او فحش داد.

پيامبر اكرم به خالد فرمود: نه ، ساكت باش ، به خدا او توبه كرد و خدا او را آمرزيد، آنگاه پيامبر بر او نماز خواند و او را دفن كرد.^(148)

چرا سگ را بر خود مقدم داشتى ؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالله بن جعفر از خانه اش خارج شد و به سوى باغ خود به راه افتاد. در بين راه از كنار نخلستانى كه متعلق به ديگران بود، عبور كرد. آنجا پياده شد، ديد كه غلام سياهى در آن نخلستان كار مى كند. در اين هنگام غذاى غلام را آوردند و مشغول خوردن شد. در همين حال سگى وارد نخلستان شد و نزديك غلام رفت . غلام يك قطعه نان براى او انداخت و سگ آن را خورد. غلام قطعه دوم و سوم را انداخت و سگ آنها را خورد و چيزى براى خود باقى نماند.

عبدالله پرسيد: پس چرا سگ را بر خودت مقدم داشتى ؟ گفت : اين سگ از مسافت دورى آمده و غريب و گرسنه است ، زيرا در محل ما چنين سگى نيست و من خوش نداشتم كه او را با گرسنگى رها كنم . عبدالله پرسيد: پس ‍ خودت امروز چه مى كنى ؟ او گفت : با همين حال گرسنگى ، روز را به آخر مى رسانم .

عبدالله گفت : اين غلام از من باسخاوت تر است . آنگاه از غلام سراغ صاحب نخلستان و مولاى غلام را گرفت و پيش او رفت و نخلستان و آن غلام و تمامى لوازمى كه در آنجا بود از صاحبش خريدارى كرد غلام را آزاد كرد و نخلستان و تمام وسايل را به او بخشيد. ^(149)

كدام حال را براى سعد مى پسندى ؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقر(ع ) فرمود: مردى از پيروان حضرت رسول - ص - به نام سعد بسيار فقير و بيچاره بود و جزء اصحاب

/ 166