نابيناى بينا - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و جمعى از مردان شايسته اسلام و خواص درگاه آن حضرت بدن مطهر مرد نمونه اسلام را از كوفه حركت دادند و در همين موضع كه هم اكنون بارگاه پرافتخارش سر به آسمان كشيده است به خاك سپردند، آنگاه بعد از سوگوارى پر شورى كه بر آن تربت پاك به عمل آوردند، به سوى كوفه بازگشتند.

هنگام بازگشت نرسيده به شهر، صداى ناله جان سوزى شنيدند. معلوم شد پيرمردى نابينا كه زمين گير شده و تاب و توان خود را از دست داده ، و در آن حال زانوى غم در بغل گرفته و سرشك از ديدگان فرو مى ريزد و گريه و زارى مى كند.

امام حسن عليه السلام جلو رفت و پرسيد: اى پيرمرد چرا اين قدر بى تابى مى كنى ! و اين طور ناله و زارى مى نمايد؟ پيرمرد گفت : اى آقا مى بينى كه من مردى نابينا و سالخورده ام و دسترسى به كسى ندارم و راه به جايى نمى برم .

تا كنون چه مى كردى ، و چگونه مى گذرانيدى ؟ اى آقا! مرد بزرگوارى در اين شهر بود كه پيوسته به من سر مى زد و آب و غذا برايم مى آورد، ولى اكنون سه روز است كه نيامده است و از او خبر ندارم !

در اين مدت از وى پرسيدى كه نامش چيست ؟ بارها نامش را مى پرسيدم ، ولى او هر بار مى گفت : من بنده اى از بندگان خدا هستم . وقتى كه وارد محل مى شد، نورى از وى در اين خانه مى تابيد، و احساس مى كردم كه در و ديوار از بوى خوش او، عطر آگين شده است .

همين كه سخنان پيرمرد به اينجا رسيد امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و همراهان بى اختيار گريستند و گفتند:

اى پيرمرد! مى دانى او كى بود؟ نه ! كى بود؟ او پدر بزرگوار ما بوده است .

شما كيستيد؟ ما حسن عليه السلام و حسين عليه السلام هستيم ، و آن مرد بزرگ هم حضرت اميرالمؤ منين على بن ابيطالب پيشواى مسلمانان بود. پيرمرد بى نوا فرياد كشيد و گفت : عجب ! چه شد كه ديگر آن حضرت پيدا نيست و به نزد من نمى آيد؟ اى پيرمرد! پدر ما در شب نوزدهم ضربت خورد و سه روز بيمار بود و ديشب چشم از جهان فرو بست ، امروز او را دفن كرديم و اينك از سر قبر او بر مى گرديم !!

پيرمرد ناله كنان دست برد و دامن آنها را گرفت و گفت : آقازادگان عزيز! شما را سوگند مى دهم به پدر بزرگوارتان كه مرا ببريد بالين تربت پاك او. امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و همراهان نيز به حال پيرمرد رقت بردند و از همانجا باز گشتند، و او را آوردند به سر مرقد منور اميرالمؤ منين عليه السلام .

همين كه پيرمرد شنيد آنجا قبر مقدس اميرالمؤ منان عليه السلام است ، صورت خود را روى آن تربت تابناك گذارد و سيلاب اشك از ديدگان فرو ريخت ، و در ميان اشك و آه و ناله و فرياد مى گفت : خدايا، تو را قسم مى دهم به مقام عصمت و طهارت على عليه السلام كه مرگ مرا برسان ، نمى خواهم بعد از آن حضرت يك لحظه زنده باشم .

پيرمرد بيمار گريه مى كرد و ناله مى نمود و از خداوند تقاضاى مرگ خود داشت . ديدند صدايش آرام شد و باز هم آرامتر تا به كلى نفسش بند آمد و نقش بر زمين شد. همين كه به سراغ او رفتند ديدند نداى حق را لبيك گفته و جان به جان آفرين تسليم نموده است . امام حسن و امام حسين عليه السلام او را غسل دادند و كفن نمودند و در همانجا يعنى كنار مرقد منور اميرالمؤ منان عليه السلام به خاك سپردند^(54).

نابيناى بينا

واقعه جان سوز كربلا كه طى آن امام حسين عليه السلام سالار شهيدان كربلا و برادران و جوانان و ياران فداكارش با جان بازى خارق العاده خود صفحه درخشانى بر تاريخ انسانيت افزودند، به پايان رسيد.

/ 166