توهين به تربيت حسين (ع ) - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كنم . فرمود: وسيله آتش افروختن تهيه كن ، قبول كرد و خيلى زود وسايل آتش را آماده كرد. آنگاه جوان ايستاد و دو ركعت نماز خواند بعد از نماز عرض كرد: پروردگارا تو خودت مى دانى چه گناهى كرده ام اكنون پيش پسر عمو و جانشين پيامبر آمده ام و درخواست پاك شدن كردم او مرا مخير بين سه كار كرد و من آن كه از همه سخت تر بود برگزيدم ، خدايا از تو مى خواهم اين كيفر دنيوى را كفاره گناهم قرار دهى و در آتش آخرت مرا نسوزانى ؟! از جا حركت كرد، سيلاب اشك فرو ريخت ، داخل گودالى كه على عليه السلام برايش حفر كرده بود نشست ، شراره آتش ‍ را از چهار طرف مى ديد كه به سويش مى آيد.

اشكهاى اميرالمؤ منين و تمام صحابه جارى شد، در اين حين على عليه السلام رو به آن مرد كرده فرمود از جاى خود حركت كن تمام ملائكه آسمان و زمين را به گريه انداختى ، خدا تو را بخشيد، برو ولى ديگر مبادا عمل گذشته را تكرار كنى . ^(58)

توهين به تربيت حسين (ع )

موسى به عبدالعزيز مى گفت : مشهورترين و داناترين پزشك شهر بغداد در زمان حكومت هارون الرشيد دكترى مسيحى به نام *((*يوحنا*))* بود، او پزشك مخصوص هارون بود و هرگاه خليفه بيمار مى شد، او درمان مى كرد.

روزى يوحنا به نزد من آمد و گفت : تو را به حق پيامبرت و دينت قسم مى دهم ، بگو اين كيست كه قبرش در *((*كربلا*))* قرار دارد و مردم به زيارتش مى روند؟ گفتم : او نوه پيامبر ما، امام حسين عليه السلام است . اما تو به من بگو چرا اين سؤ ال را كردى و منظورت چه بود؟ طبيب مسيحى گفت : من در اين باره خبر عجيبى دارم كه برايت مى گويم . مدتى قبل ، *((*شاپور*))* خادم خليفه مرا به نزد خود طلبيد. چون به نزدش ‍ رفتم مرا برداشت و به خانه *((*موسى بن عيسى *))* كه از خويشان خليفه بود، برد.

او حاكم شهرى بود و به دستور خليفه به بغداد آمد. او را ديدم كه بيهوش بر رختخوابش افتاده است . در پيش او طشتى بود كه تمام احشاء و امعاء و محتويات شكمش در آن ريخته بود.

شاپور از خدمتكار موسى پرسيد: چگونه اين بلا بر سرش آمد؟ خدمتكار جواب داد: يك ساعت قبل ، امير در نهايت سلامتى و خوشى بود و با نديمان و دوستان خود صحبت مى كرد. شخصى از *((*بنى هاشم *))* نيز در مجلس حاضر بود.

او گفت : من بيمارى شديدى داشتم و هر كار كردم ، بيمارى ام بهبود نيافت . تا اينكه شخصى به من گفت :

*((*اگر از تربت امام حسين استفاده كنى شفا مى يابى *))*. من نيز چنين كردم و عافيت يافتم .

موسى به مرد هاشمى گفت : آيا از آن تربت هنوز چيزى نزد تو باقى مانده است ؟ مرد هاشمى گفت : آرى . پس از آن كسى را فرستاد تا آن تربت را آورد. موسى (از روى تمسخر و بى احترامى ) تربت را گرفت و به پشت خود كرد. مدتى نگذشت كه ناگهان موسى فرياد كشيد: سوختم ! سوختم ! طشت بياوريد! ما برايش طشت آورديم . او به قدرى استفراغ كرد كه تمام احشاى بدنش بيرون ريخت پس از آن نديمان به خانه هايشان باز گشتند و مجلس شادى مبدل به عزا شد.

طبيب مسيحى ادامه داد: شاپور به من گفت ، بيا او را معاينه كن ، شايد بتوانى درمانش كنى ، من چراغى طلبيدم و با دقت به محتويات طشت نگاه كردم . ديدم جگر و دل و تمام احشاى امير در طشت افتاده است . با تعجب گفتم : هيچ كس نمى تواند او را معالجه كند مگر حضرت *((*عيسى مسيح *))* كه مرده را زنده مى كرد.

شاپور گفت : راست مى گويى . اما اينجا باش تا ببينم عاقبتش چه مى شود. من شب آنجا ماندم تا اينكه به هنگام سحر، امير از دنيا رفت .

يوحنا با اينكه مسيحى بود، مدتها به كربلا مى رفت و قبر حضرت سيدالشهداء عليه السلام را زيارت مى كرد. بعد از مدتى ، از عقيده خود برگشت و مسلمانى نيكوكار و پرهيزكار گرديد.^(59)

اختلاف فرشته هاى عذاب و ملائكه رحمت

گويند عابدى هفتاد سال در عبادتگاه خود مشغول راز و نياز بود زنى آمد و درخواست كرد او را اجازه دهد شب را در آنجا به سر برد تا از سرما محفوظ بماند، عابد امتناع ورزيد، زن اصرار نمود ولى عابد نپذيرفت زن ماءيوس شد و برگشت ، در اين هنگام چشم عابد به اندام موزون و جمال دل فريب او افتاد، هر چه خواست

/ 166