توبه بهلول - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

توبه بهلول

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى معاذ بن جبل گريان خدمت رسول خدا - ص - آمد و سلام كرد. حضرت بعد از جواب سلام فرمود: اى معاذ! چرا گريانى ؟ عرض كرد يا رسول الله جوانى خوش سيما پشت در است و مانند مادرى كه در عزاى طفل مرده اش مى گريد، بر جوانيش گريه مى كند و مى خواهد خدمت شما برسد.

حضرت فرمود: به او بگو داخل شود. وقتى داخل شد، رسول خدا به او فرمود: اى جوان ! چرا گريه مى كنى ؟ جوان گفت : چرا گريه نكنم و حال آن كه گناهانى را مرتكب شده ام كه اگر خداوند براى يكى از آنها مرا مؤ اخذه كند، داخل آتش گرم و سوزان جهنم مى شوم و مى بينم كه خداوند مرا به اين زودى بكشد و مرا هرگز نيامرزد.

پيامبر - ص - فرمود: آيا به خدا شرك ورزيده اى ؟ گفت : پناه به خدا مى برم از اين كه شرك ورزيده باشم .

فرمود: آيا كسى را كشته اى كه خدا كشتنش را حرام كرده است ؟ گفت : نه .

پيامبر فرمود: خداوند گناهان تو را اگر به اندازه كوههاى ثوابت هم باشد مى آمرزد. جوان گفت : گناهان من از كوه ثوابت هم بزرگتر است .

حضرت فرمود: خداوند گناهان تو رامى آمرزد، اگر چه به اندازه هفت زمين و درياهاى آن و ريگهاى آن و درختان و آنچه در آنها باشد. جوان گفت : از آنها هم بزرگتر است .

حضرت فرمود: خداوند گناهان تو را مى آمرزد اگر چه به اندازه آسمانها و ستاره ها و عرش و كرسى باشد. گفت : از اينها نيز بزرگتر است .

حضرت از روى خشم و غضب به او فرمود: واى بر تو اى جوان ! گناهان تو بزرگتر است يا پروردگار تو؟ جوان به سجده افتاد و مى گفت : پاك و منزه است پروردگار من ، هيچ چيز بزرگتر از پروردگار من نيست ، اى پيامبر خدا! پروردگار من از هر چيزى بزرگتر است .

رسول خدا - ص - فرمود: آيا غير از خداى بزرگ كسى گناهان را مى آمرزد؟ عرض كرد: نه ، به خدا قسم يا رسول الله و ساكت شد.

حضرت فرمود: واى بر تو اى جوان ! آيا نمى خواهى يكى از گناهانت را براى من بگويى ؟ گفت : بله يا رسول الله مى گويم :

من هفت ساله بودم كه نبش قبر مى كردم ، مرده ها را بيرون مى آوردم و كفن هاى آنها را مى دزديدم . روزى دخترى از دختران انصار از دنيا رفت ، وقتى او را دفن كردند، اطرافيانش رفتند، شب كه شد، آمدم و او را نبش قبر كردم . كفن او را ربودم و او را برهنه در كنار قبرش گذاردم و چون مى خواستم بر گردم شيطان مرا وسوسه كرد آن دختر را براى من زينت داد تا با او زنا كنم . سرانجام او را در قبرش گذاشتم و راه افتادم ، ناگاه صدايى از پشت سر خود شنيدم كه كسى مى گفت : اى جوان ! واى برتو از جزا دهنده روز كه از اعمال من و تو حساب ميكشند، چرا مرا از قبر بيرون آوردى و كفن مرا ربودى و مرا برهنه رها كردى و كارى كردى كه من صبح قيامت با جنابت برخيزم ؟ پس ‍ واى بر تو از آتش جهنم ...

اينك چنين مى بينم كه هرگز بوى بهشت را نشنوم ، شما چگونه مى بينيد مرا اى رسول خدا؟ حضرت فرمود: دور شو از من اى بدكردار كه مى ترسم من هم به آتش تو بسوزم ؛ زيرا كه تو بسيار به آتش نزديك شده اى . رسول خدا پيوسته اين جمله را تكرار مى كرد و به جوان اشاره مى نمود تا از پيش روى آن حضرت دور شد. جوان تا اين پاسخ را از رسول خدا شنيد، زاد و توشه را برداشت و به يكى از كوههاى مدينه رفت و در آنجا مشغول عبادت شد و براى اين كه نهايت اظهار ذلّت و كوچكى خود را نشان دهد، هر دو دست خود را به گردن غل كرد و با عحز و ناله مى گفت :

اى پروردگار! تو مرا مى شناسى و گناه مرا مى دانى ، اى معبود من ! من امشب را به صبح رسانيده ام در حالى كه از توبه كنندگاه و پشيمانان گرديده ام . من بنده تو بهلول هستم كه دستهاى خود را پيش روى تو به گردن غل كرده ام ، پيش پيامبر تو رفتم ، مرا از در خانه خود راند و خوف و ترس مرا زياد كرد، پس از تو مى خواهم كه به عزت و جلال عظمت و جبروتت ، مرا نااميد نگردانى و دعاى مرا باطل ننمايى و مرا از رحمت خود ماءيوس نگردانى .

بهلول تا چهل شبانه روز دعا و مناجات مى كرد و مى گريست بطورى كه حيوانات هم براى او گريه مى كردند، آنگاه كه چهل روز تمام شد، دستهاى خود را به آسمان بلند كرد و گفت : پروردگارا! با حاجت من چه كردى ؟ اگر دعاى مرا مستجاب كردى و خطا و گناه مرا آمرزيدى به پيامبرت وحى فرما تا من بدانم اگر دعاى من

/ 166