پيامبرانى كه نامشان روى سنگ بود! - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيامبر فرمودند: سواده كجاست ؟ عرض كرد: اينجا هستم يا رسول الله . حضرت فرمودند: بيا قصاص بنما تا راضى شوى ! سواده گفت : يا رسول الله ! شكم خود را برهنه بنماييد. حضرت لباس خود را كنار زدند. سواده گفت : اى رسول خدا! آيا اجازه مى دهيد لبانم را بر شكم مبارك شما بگذارم ؟ حضرت اجازه دادند. سواده شكم مبارك آن حضرت را بوسيد و گفت : خدايا به شكم مطهر رسول خدا(ص ) تو را سوگند مى دهم كه مرا از عذاب قيامت حفظ بنمايى .

حضرت فرمود: اى سواره ! آيا عفو مى كنى يا قصاص مى نمايى ؟ سواده گفت : عفو مى كنم اى رسول خدا! سپس حضرت (ص ) فرمودند: خدايا! سواده از رسول تو گذشت ، تو هم او را عفو بنما. ^(143)

پيامبرانى كه نامشان روى سنگ بود!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آنگاه كه امير مؤمنان على (ع ) زمام امور خلافت را به دست گرفت ، در اين ايام ، روزى در نخيله بود، پنجاه نفر از يهوديان به محضر آن حضرت رسيده و عرض كردند: ما در كتابهاى خود ديده ايم كه خبر داده اند از سنگى عظيم كه نام هفت نفر از پيامبران در آن نوشته شده و آن سنگ در همين سرزمين است ولى هر چه كاوش كرديم آن را نيافتيم . امام على (ع ) همراه آنها از نخليه بيرون آمد و چند قدم راه پيمود تا به تل ريگى رسيدند. على (ع ) همانجا توقف كرد و فرمود: آن سنگ زير اين ريگهاست .

يهوديان عرض كردند: ما نمى توانيم آن همه ريگ را برداريم تا آن سنگ را بنگريم . امام على (ع ) متوجه خدا شد و از درگاهش خواست كه آن ريگها را به اطراف پراكنده ساخت و در نتيجه ، آن سنگ نمايان شد و على (ع ) به يهوديان فرمود: آن نامها در آن طرف سنگ كه روى زمين قرار گرفته ، ثبت شده است .

آنها با بيل و كلنگى كه همراه داشتند، هر چه در توانشان بود، كوشيدند تا سنگ را به آن سو برگردانند، ولى از عهده اين كار بر نيامدند.

در اين هنگام على (ع ) به پيش آمد و با دست پر توان خود، آن سنگ را به جانب ديگر انداخت . در نتيجه آن طرف سنگ كه نام هفت پيامبر در آن نوشته بود، آشكار شد.

يهوديان ديدند كه در آن ، نامهاى : نوح ، ابراهيم ، موسى ، داود، سليمان ، عيسى و محمد نوشته شده ، هماندم نور حقانيت اسلام بر قلبشان تابيد و شهادتين را به زبان جارى كرده و به مسلك مسلمانان در آمدند.^(144)

صوت خوش قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابو عمره معروف به زازان عجمى و ايرانى بود و آن قدر پيش رفت كه از ياران مخصوص اميرمؤمنان على (ع ) گرديد.

سعد خفاف مى گويد: شنيدم زازان با صداى بسيار خوب و غمگين (با اين كه عجمى بود) قرآن مى خواند. به او گفتم : آيات قرآن را خيلى خوب مى خوانى ، از چه كسى آموخته اى ؟ لبخندى زد و گفت : روزى امير مؤمنان على (ع ) از كنار من عبور كرد. من شعر مى خواندم ، صوت عالى داشتم ، به گونه اى كه آن حضرت از صداى من تعجب كرد و فرمود: اى زازان چرا قرآن نمى خوانى ؟ عرض كردم : قرائت قرآن نمى دانم جز آن مقدارى كه در نماز بر من واجب است .

آن حضرت به من نزديك شد و در گوشم سخنى فرمود كه نفهميدم چه بود. سپس فرمود: دهانت را باز كن ، دهانم را گشودم ، آب دهانش را به دهانم ماليد، سوگند به خدا قدمى از حضورش برنداشتم كه در هماندم در يافتم همه قرآن را به طور كامل حفظ هستم و پس از اين جريان ، به هيچ كس (در آموزش قرآن ) نيازى پيدا نكردم .

سعد مى گويد: اين قصه را براى امام باقر(ع ) نقل كردم ، فرمودند: زازان راست مى گويد، امير مؤمنان على (ع ) براى زازان به للّه للّه اسم اعظم خدا دعا كرد كه چنين دعايى هميشه مستجاب مى شود. ^(145)

هيچ چيز از خدا پنهان نيست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردى از اهل شام به مدينه آمده بود و زياد خدمت امام باقر(ع ) رفت و آمد داشت و در مجلسش حاضر مى شد.

/ 166