حكايت زن عبدالله بن سلام - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت زن عبدالله بن سلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالله بن سلام كه از طرف معاويه فرماندار عراق بود، با دختر اسحاق به نام ارينب ازدواج كرد. يزيد پسر معاويه سخنانى از زيبايى و دل فريبى و كمال آن دختر شنيد، بطورى كه نديده عاشق او شد. در عشق به او، به مرتبه اى رسيد كه بردبارى و شكيبايى را از دست داد. آرام و قرار نداشت . جريان دلباختگى خود را با نديم و همنشين خود (رفيف ) در ميان گذاشت و از او در خواست چاره كرد.

رفيف عشق سوزان يزيد نسبت به ارينب را به معاويه رسانيد. معاويه او را خواست و از درد درونش جويا شد، وقتى كه التهاب شراره هاى عشق پسر خود را ديد، او را به شكيبايى و تحمل امر كرد. يزيد گفت : از اين حرفها گذشته ، مرا ديگر تاب و توانى نيست و بيش از اين قدرت صبر ندارم . معاويه گفت : پس براى رسيدن به مقصود همين مقدار با من كمك كن كه راز را افشا نكنى تا من حيله اى بيانديشم .

معاويه براى ارضاى غريزه جنسى فرزند خويش ، چنگ به نيرنگ و تزوير زد، عبدالله بن سلام را به شام احضار كرد و در آنجا منزلى مجهز با تمام وسايل در اختيار او گذاشت و دستور داد كه از عبدالله پذيرايى شايانى كنند. در آن مراسم ابوهريره و ابودرداء نزد معاويه بودند، پس از ورود عبدالله به شام روزى معاويه به ابوهريره و ابودرداء گفت : دخترم بالغ شده ، خيال ازدواجش را دارم و عبدالله بن سلام را شايسته شوهرى او مى دانم ، عبدالله را من خود برگزيده ام ، فقط بايد درباره اين انتخاب با دخترم هم مشورتى شود و اگر او رضايت دهد من راضيم . ابودرداء و ابوهريره گفته معاويه را به عبدالله بن سلام رسانيدند.

معاويه دختر خود را قبلا آماده كرده بود كه اگر كسى به خواستگارى تو براى عبدالله بن سلام آمد، بگو من مايلم ولى چون زنى غيور و خود پسندم ، مى ترسم كدورتى بين ما ايجاد شود؛ زيرا عبدالله زن زيبايى دارد.

عبدالله ابودرداء ابوهريره را به خواستگارى پيش معاويه فرستاد، آنها وقتى كه پيغام را رساندند، معاويه گفت : چنانكه قبلا هم به شما گفته ام من خيلى مايلم ولى بايد با خود دختر صحبت كنيد. نظريه او شرط اين كار است ، اينك خودتان پيش او برويد و ببينيد چه مى گويد؟ دختر كه با نقشه و برنامه پدر پيش مى رفت ، مقدم اين دو نفر را بسيار گرامى شمرد و گفت : من نيز ميل دارم ؛ ولى چون مى ترسم به واسطه زن داشتن عبدالله ، رنجشى بين ما حاصل شود، از اين رو در صورتى اين عمل انجام مى گيرد كه عبدالله زوجه خود را ترك گويد، وقتى آنها سخن دختر را به عبدالله گفتند، همانجا آن دو را شاهد گرفت و ارينب را طلاق داد. براى مرتبه دوم آنها را پيش دختر معاويه به خواستگارى فرستاد، اين بار چنانكه آموخته بود، جواب ايشان را به تاءخير انداخت و نتيجه را منوط به استخاره و مشورت نمود. چندين مرتبه ابوهريره و ابودرداء براى پايان دادن به اين كار، مراجعه كردند تا عاقبت گفت : به استخاره مساعدت كرد، نه مشاورين صلاح دانستند. بالاخره آشكار گرديد كه اين موضوع نيرنگى از سوى معاويه بوده تا بين عبدالله و زنش جدايى اندازد و فرزند خويش ، يزيد را به وصال آن زن برساند.

هنگامى كه عده ارينب به سر آمد، معاويه ابودرداء را به عنوان خواستگارى فرستاد و اجازه يك ميليون درهم مهريه داد. وقتى ابودرداء وارد عراق شد، حسين بن على (ع ) در آنجا حضور داشت ، با خود گفت : دور از انصاف است من به عراق بيايم و قبل از زيارت امام حسين - عليه السلام - به كار ديگرى مشغول شوم . از اين رو خدمت اباعبداللّه (ع ) رسيد. حضرت احوالش را پرسيد و از مقصدش پرسيد جويا شد. گفت : آمده ام ارينب را براى يزيد خواستگارى كنم ، آن جناب فرمود: از طرف من نيز وكيلى به هر مهريه اى كه معاويه تعيين كرده ، خواستگارى كنى و اين موضوع را به رسم امانت از تو مى خواهم ، مبادا خيانت نمايى .

ابودرداء پيش ارينب رفت و او را براى حسين (ع ) و يزيد خواستگارى نمود. ارينب گفت : اگر تو حاضر نبودى هر آينه در چنين كارى به عنوان مشورت دنبالت مى فرستادم ، اكنون كه خود واسطه هستى ، هر چه صلاح من است از نظر خشنودى خداوند بگو و مبادا در مشورت خيانت كنى . ابودرداء گفت : آنچه در نظرم هست اعلام مى كنم ، آنگاه هر كه را خواستى انتخاب كن . من حسين را صلاح مى دانم ، ازدواج با او باعث افتخار تو است ، به خدا قسم پيامبر را ديدم كه لبهاى خود را بر لبهاى او گذاشه بود، اگر تو را آن شرافت است كه لبهاى خويش را به جاى لبهاى پيامبر بگذارى با او ازدواج كن . ارينب گفت : به خدا سوگند جز لبهايى كه پيامبر

/ 166