بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْاشعه زرين خورشيد بر قله تپه ها شكوه خاصى بخشيده بود كه اسيد مسلمان ، با حالى منقلب و آشفته نزد سعد بن معاذ برگشت . سعد نگاهى به چهره او افكند و سپس رو به اطرافيان خويش كرد و گفت : اسيد برخلاف حالتى كه از نزد ما رفت ، برگشته است ! اسيد گفت : آرى ، من نزد مصعب رفتم و پيام تو را هم به خواهر زاده ات رساندم . اما بايد بگويم كه من نيز دين آنان را پذيرفته ام . سعد با شنيدن اين خبر با حالتى خشمگين از جا برخاست و سلاحى را كه اسيد در دست داشت از او گرفت و با چند تن از اطرافيان خود به سوى باغ رفت . در آنجا ديد كه آن دو تن نشسته اند و گروهى اطراف مصعب را گرفته اند و به سخنان وى گوش مى دهند. سعد بن معاذ رو به اسعد كرد و با خشم فراوان گفت : اى ابوامامه ! اين چه جنجالى است كه برپا كرده اى ، اين جوان را از مكه به اين جا آورده اى تا جوانان شهر ما را فريب دهى ؟! به علاوه به اجازه چه كسى به ملك من پا گذارده اى ؟ مطمئن باش كه اگر ملاحظه خويشاوندى در بين نبود با شمشير تو را هلاك مى كردم ، هر چه زودتر از اين جا خارج شويد، من هرگز اجازه نمى دهم كه آشوبگران ، شهر ما را به اخلال و آشوب و تفرقه بيافكنند.اسعد در مقابل خشم و خروش دايى خود به تندى پاسخ نداد، بلكه به آرامى گفت : بسيار خوب هم اكنون خارج مى شويم ، اما فكر نمى كنى كه بهتر آن است كه تو نيز مدتى كوتاه به سخنان مصعب گوش كنى تا بر تو روشن شود كه ما قصد آشوب و جنجال نداريم ؟ سعد بن معاذ گفت : بگويد تا بشنويم . مصعب شروع به قرائت سوره الم نشرح نمود:بسم الله الرحمن الرحيم . الم نشرح لك صدرك . و وضعنا عنك وزرك . الذى انقض ظهرك . و رفعنا لك ذكرك . فان مع العسر يسرا. ان مع العسر يسرا. فاذا فرغت فانصب و الى ربك فارغب . ^(77) اى رسول گرامى ! آيا ما تو را شرح صدر عطا نكرديم و بار سنگين گناه را از تو دور نداشتيم ، در صورتى كه آن بار سنگين ، ممكن بود پشت تو را گران دارد و نام نيكوى تو را در عالم بلند نكرديم . پس با هر سختى البته آسانى است و با هر آسانى البته سختى است . پس تو چون از نماز طاعت پرداختى براى دعا همت دار و به سوى خداى خود هميشه مشتاق باش .سعد پس از شنيدن آيات آنچنان منقلب شد كه فرياد كشيد: بخوان باز بخوان . مصعب شروع به خواندن سوره مباركه حم ، سجده كرد. سعد شمشيرش را بر روى زمين انداخت و گفت : من اسلام را پذيرفتم ، و سلام و تسليم خود را به آيين توحيد ابراز داشت و در همان نقطه غسل كرد و جامه را آب كشيد، سپس به سوى قوم خود برگشت و به آنها چنين گفت : من ميان شما چه موقعيتى دارم ؟ همگى گفتند: تو سرور و رئيس قبيله ما هستى . آنگاه گفت : من با هيچ فردى از زن و مرد قبيله سخن نخواهم گفت مگر آن كه به آيين اسلام بگرود.سخنان رئيس قبيله دهان به دهان براى اهل قبيله نقل گرديد و مدتى نگذشت كه تمام قبيله بنى عبدالاشل پيش از آن كه پيامبر را ببينند، اسلام آوردند و از مدافعان آيين توحيد گرديدند.^(78)
شهادت مصعب
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْپس از يك سال اقامت مصعب در مدينه عده بسيارى از مردم آنجا اسلام را پذيرفتند. در موسم حج مصعب با پانصد نفر از اهالى آن شهر به سوى مكه رفتند. در مكه او به حضور رسول خدا رفت و استقبال مردم مدينه را براى آن حضرت بيان داشت . پيامبر از اين كه آيين اسلام اين چنين مورد قبول مردم مدينه قرار گرفته بود، بسيار خوشحال شد و روز بعد پيمان ديگرى با سران دو قبيله اوس و خزرج كه با مصعب به مكه آمده بودند،