حق همسفر - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيى و مسلمان شوى و من نيز با تو قبول اسلام نمايم ، اينك مى بينم كه بت پرستى را ترك نمى گويى و همچنان در كيش باطل خود پافشارى مى كنى ، پس موافقت كن من مسلمان شوم و به گروه مسلمانان بپيوندم .

عمو كه قبلا گرايش او را به اسلام احساس كرده بود از شنيدن سخن وى سخت برآشفت و گفت : هرگز اجازه نمى دهم و سپس ‍ قسم ياد كرد اگر راه محمديان را در پيش گيرى تمام اموالى را كه به تو داده ام پس مى گيرم .

عمو تصور مى كرد برادرزاده جوانش با تهديد پس گرفتن اموال تغيير عقيده مى دهد، از تصميم خود بر مى گردد، فكر مسلمانى را از سر به در مى كند و در بت پرستى پايدار مى ماند. ولى او مسلمان واقعى بود و با تندى و خشونت و تهديد مالى ، اراده اش متزلزل نشد، از تصميم خود دست نكشيد و در كمال صراحت و قاطعيت ، اسلام باطنى خود را آشكار كرد و كمترين اعتنايى به تهديد مالى ننمود. سخنان بى پرده عبدالعزى در قبول آيين اسلام ، عمو را به عملى ساختن تهديد خود وادار كرد، تمام اموال را از وى پس گرفت ، حتى جامه اى كه در تن داشت از برش بيرون آورد. او با بدن برهنه نزد مادر رفت و گفت : آهنگ مسلمانى دارم و از تو جز تن پوشى نمى خواهم . مادر قطعه كتانى را كه در اختيار داشت به فرزند داد، پارچه را گرفت و به دو نيم كرد و خود را با آن دو قطعه پارچه پوشاند و براى شرفيابى محضر رسول اكرم - ص - راه مدينه را در پيش گرفت .

او دلباخته حق و حقيقت بود، قلبى داشت كه از شور و هيجان ، پاكى و خلوص ، صميميت و صفا لبريز بود و مانند مرغى كه از قفس آزاد شده و بال و پر گشوده باشد، با سرعت مى رفت تا هر چه زودتر به رهبر اسلام برسد، آزادانه از تعاليم حيات بخش او استفاده كند، خود را به شايستگى بسازد و موجبات سعادت واقعى و كمال انسانى خود را فراهم آورد.

بين الطلوعين در موقعى كه مردم براى اداى فريضه گرد آمده بودند وارد مسجد شد و نماز صبح را با پيامبر به جماعت خواند. پس از نماز، رسول اكرم او را نزد خود طلبيد و فرمود: كيستى ؟ گفت : نامم عبدالعزى و سرگذشت خود را به عرض مبارك رسول الله رسانيد. حضرت فرمود: اسم تو عبدالله است و چون ديد خود را با دو جامه پوشانده است او را ذوالبجادين خواند و از آن پس بين مسلمين به همان لقبى كه پيامبر به او داده بود مشهور شد.

عبدالله ذوالبجادين براى شركت در جنگ تبوك با ديگر سربازان مسلمين در معيت رسول اكرم - ص - از مدينه خارج شد و در همين سفر از دنيا رفت . موقع دفنش پيامبر گرامى به احترام و تكريم او داخل قبر شد و جسد عبدالله را گرفت و با دست خود در قبر خواباند پس از پايان يافتن كار دفن رو به قبله ايستاد و دستها را بلند كرد و گفت :

پروردگارا! من روز را به شب آوردم و از عبدالله ذوالبجادين راضى هستم ، بارالها! تو نيز از او راضى باش .^(136)

حق همسفر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در آن ايام شهر كوفه مركز ثقل حكومت اسلامى بود. در تمام قلمرو كشور وسيع اسلامى آن روز، به استثناى قسمت شامات ، چشمها به آن شهر دوخته بود كه ، چه فرمانى صادر مى كند و چه تصميم مى گيرد. در خارج اين شهر دو نفر، يكى مسلمان و ديگرى كتابى (يهودى يا مسيحى يا زردشتى ) روزى در راه به هم برخورد كردند.

مقصد يكديگر را پرسيدند. معلوم شد كه مسلمان به كوفه مى رود و آن مرد كتابى در همان نزديكى جاى ديگرى را در نظر دارد كه برود. توافق كردند كه چون در مقدارى از مسافت راهشان يكى است با هم باشند و با يكديگر مصاحبت كنند.

راه مشترك ، با صميميت در ضمن صحبتها و مذاكرات مختلف طى شد. به سر دو راهى رسيدند، مرد كتابى با كمال تعجب مشاهده كرد كه رفيق مسلمانش از آن طرف كه راه كوفه بود نرفت ، و از اين طرف كه او مى رفت ، آمد پرسيد: مگر تو نگفتى من مى خواهم به كوفه بروم ؟ جواب داد: بله . پرسيد: پس چرا از اين طرف مى آيى ؟ راه كوفه كه آن يكى است .

جواب داد: مى دانم مى خواهم مقدارى تو را مشايعت كنم . پيامبر ما فرمود: هر گاه دو نفر در يك راه با يكديگر مصاحبت كنند، حقى بر يكديگر پيدا مى كنند. اكنون تو حقى بر من پيدا كردى . من به خاطر اين حق كه به گردن من دارى مى خواهم چند قدمى تو را مشايعت كنم و البته بعد به راه خودم خواهم رفت .

/ 166