فرق اسلام و مسيحيت ! - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرق اسلام و مسيحيت !

دو نفر از جوانان مسيحى كه مسلمان شده و براى تحصيلات دينى به مراكش رفته بودند، تعريف مى كردند كه :

چند سال قبل ، در اسپانيا زندانى شده بوديم . در زندان با يك جوان مسلمان عراقى آشنا شديم . او روزها به هنگام بيكارى ، در گوشه اى مى نشست . و با صوتى خوش قرآن مى خواند. ما كه مسيحى بوديم و زبان عربى نمى دانستيم : از حرفهاى او چيزى نمى فهميديم ، اما از قرآن خواندنش لذتى معنوى مى برديم . به همين خاطر تصميم گرفتيم كه از اوقات فراغت خود استفاده كرده . عربى ياد بگيريم . نزد همان جوان مسلمان ، كم كم عربى را ياد گرفتيم ، طورى كه هر گاه او قرآن خواند، ما معنى آيات را مى فهميديم ، تا اين كه او يك روز اين آيه را خواند: *((*از خداوند رحمتش را بخواهيد.*))* و سپس آيه اى خواند كه : *((*بخوانيد مرا، تا اجابت كنم شما را.*))* و بار ديگر، اين آيه را تلاوت كرد: *((*هنگامى كه بندگانم از من چيزى بخواهند، من به آنان نزديك هستم .*))* در اين هنگام ما به فكر فرو رفتيم كه چقدر بين اسلام و دين مسيحيت (فعلى ) تفاوت است . مسلمانان هرگاه بخواهند با خدا حرف بزنند، احتياج به واسطه ندارند. ولى مسيحيان در دين خود تشريفات پوچ و بيهوده اى دارند. آنها مى گويند كه هيچ كسى نمى تواند بدون واسطه با خدا حرف بزند و براى اين كار حتما بايد نزد كشيشها برود و به گناهان خود اعتراف كند و پولى بپردازد تا كشيش او را بيامرزد، در حالى كه خود كشيش ؛ هيچ راهى به سوى خداوند ندارد.

ما از شنيدن اين آيات منفعل شده و به شك افتاديم . و با خود فكر كرديم : آيا به راستى خداوند به ما نزديك است و ما بدون واسطه مى توانيم از او بخواهيم ؟*))* مدتى گذشت تا اينكه روزى در زندان گرفتار عطش و تشنگى شديم و هيچكس هم در محوطه زندان نبود تا از او آب بخواهيم . وقتى كه از تشنگى به حالت مرگ افتاديم ، ناگهان به ياد آيات قرآن افتاديم و دعا كرديم كه : *((*خدايا، اگر اين آيات از جانب تو و محمد صلى الله عليه و آله فرستاده توست ، به داد ما برس كه داريم از تشنگى هلاك مى شويم .*))* در اين موقع ، ناگهان از ديوار مقابل ما، جوى آبى جارى گرديد. ما از آن آب نوشيديم و سيراب شديم و در همان لحظه تصميم گرفتيم كه مسلمان شويم . پس از رهايى از زندان اسلام را اختيار نموده و براى ادامه تحصيلات به اينجا آمديم ^(47).

فقط صلوات بر محمد(ص )

مردمى كه براى زيارت خانه خدا به مكه رفته بودند، مردى را ديدند كه به جاى هر دعايى ، فقط بر پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيتش صلوات مى فرستد. در سعى بين صفا و مروه در وقوف در مشعر و عرفات ، در منى هر كس دعايى مى خواند ولى او صلوات مى فرستد. روزى ، از او پرسيدند: ما جز صلوات چيز ديگرى از تو نشنيده ايم چه علت دارد؟ گفت : پدر پيرى داشتم . چند سال قبل با او براى زيارت خانه خدا به اينجا آمدم . در بين راه او مريض شد و به بستر مرگ افتاد. ناگهان ديدم كه رويش ‍ مانند قير سياه شد و آثار عذاب بر چهره اش ظاهر گشت . در آن حال ، او ناله مى كرد و مى گفت : سوختم ، سوختم ، آتش گرفتم .

من كه ناراحت و درمانده شده بودم ، به خداوند پناهنده شدم و گفتم : خدايا، اگر پدرم در اين حال بميرد، باعث رسوايى من خواهد شد. طولى نكشيد كه ديدم چهره پدرم عوض شد. روى سياه گونه اش ، كم كم سفيد و نورانى گرديد و بعد در حالى كه آرامش به او دست داد و خندان شد، از دنيا رفت .

با خود گفتم : خداوند، به من بفهمان كه چه بر سر پدرم آمد. شب بعد در خواب ، پدرم را در كمال آسايش و خوشى ديدم . احوالش را پرسيدم ، گفت : اعمال و رفتار مرا ديده بودى ، من واقعا مستحق عذاب الهى بودم .

اما موقعى كه فرشته مرگ به سويم آمده بود با بدترين و سخت ترين حالت ، ناگهان ندايى از سوى پيامبر

/ 166