زيد بن حارثه پيامبر، يا پدر را؟؟ - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خادم آنها را جمع كرده از منزل خارج شد كه يك دفعه مواجه شد با مردى از سادات كه به واسطه نابينايى زنش دست او را گرفته بود، سيد فقير و مستمند گريه مى كرد. خادم پيش رفت و گفت : اينها را قبول مى كنى ؟ پرسيد: آنها چيستند؟ خادم گفت : لحاف و تشك و چند بالش ديبايند. مرد فقير با شنيدن اين حرف بيهوش شد و به زمين افتاد، جريان را به اطلاع صاحب رساندند، وقتى آمد دستور داد آب بر سر و صورتش بپاشند تا به هوش آيد، بعد از مدتى مرد فقير به هوش آمد، صاحب از او پرسيد: تو را چه شد كه يك دفعه از حال رفتى ؟ گفت : مردى آبرومندم ولى چنديست تهى دست شده ام ، از اين زن دخترى دارم كه به حد رشد رسيده مردى او را خواستگارى كرد، ازدواج آن دو صورت گرفت ، اينك دو سال است كه از خوراك و لباس خودمان ذخيره مى كنيم و براى او اسباب و جهيزيه تهيه مى نماييم ديشب زنم گفت : بايد براى دخترم لحافى با بالشى ديبا تهيه كنى .

هر چه خواستم او را منصرف كنم نپذيرفت . بالاخره سر همين مسئله بين ما اختلافى پيدا شد، عاقبت گفتم :

فردا صبح دست مرا بگير از خانه بيرون ببر تا من از ميان شما بروم ، و داشتم مى رفتم كه خادم شما اين حرفها را زد، جا نداشت كه بيهوش شوم ؟!

صاحب بن عباد چنان تحت تاءثير اين واقعه غيره منتظره قرار گرفت كه اشك از چشمانش سرازير شد و گفت :

لحاف و تشك ديبا بايد با ساير وسايل مناسب خودش آراسته شود به من اجازه دهيد تمام وسايلى زندگى دختر را مطابق اين لحاف و تشك فراهم كنم ، شوهر دخترك را خواست به او سرمايه كافى داد كه به شغلى آبرومند مشغول شود و تمام جهيزيه دختر را آن طور كه مناسب دختر وزيرى بود تهيه نمود^(63).

زيد بن حارثه پيامبر، يا پدر را؟؟

زيد بن حارثه غلام پيامبر صلى الله عليه و آله بود در زمان جاهليت قبل از بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله مادرش به همراه او براى ديدار اقوام خود به طرف قبيله بنى مقن مى رفت . چند نفر از سواران بنى قين در بين را آنها را مورد دستبرد قرار داده زيد را اسير كردند و براى فروش به بازار عكاظ آوردند.

در آن هنگام زيد هشت ساله بود. خديجه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله از مال خود او را خريد و به حضرت رسول صلى الله عليه و آله بخشيد زيد مدتى در خدمت آن حضرت بود اما هيچ يك از بستگانش اطلاعى از او نداشتند، تا اينكه چند نفر از قبيله كلب كه زيد از همان قبيله بود به مكه آمدند و او را شناختند، پدر زيد به نام *((*حارثة بن شراحيل *))* به وسيله همين مسافرين از محل پسر خود اطلاع يافت ، حارثه وقتى باخبر شد با بردار خود كعب به مكه آمدند و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده عرض كردند: اى پسر عبدالمطلب ما براى حاجتى خدمت شما آمده ايم بر ما منت گذار قيمت پسرمان را بگير و او را به ما برگردان ، پرسيد: پسر شما كيست ؟ گفتند: زيد بن حارثه . فرمود ممكن است كار ديگرى بكنيد، اختيار را به دست خود زيد بدهيد اگر مايل بود با شما بيايد، بدون دريافت قيمت او را به شما تسليم مى كنم . اما در صورتى كه خواست با ما باشد او را به شما تسليم نخواهم كرد. راضى شدند و پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز بر اين پيشنهاد ستودند.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله زيد را صدا زد. وقتى نزديك آمد فرمود: اينها را مى شناسى ؟ عرض كرد: آرى اين يكى پدرم حارثه و آن ديگرى عمويم كعب است ، فرمود مرا نيز مى شناسى و مدتى با من بوده اى اكنون اگر مايلى به همراه پدرت برو، و اگر مى خواهى پيش من بمان . زيد گفت : هرگز از خدمت شما نمى روم افتخار خدمتگزارى شما را بر همه كس ‍ ترجيح مى دهم زيرا شما هم پدر و هم عمويم هستيد.

حارثه و برادرش ، زيد را سرزنش كردند كه تو بندگى و بردگى را بر آزادى و خانواده خود ترجيح مى دهى ؟ با صراحت در جواب آنها گفت : من از اين شخص چيزهايى ديده ام كه هيچ كس را بر او مقدم نخواهم داشت ^(64).

مرحوم طبرسى در ذيل آيه و ما جعل ادعيائكم ابنائكم خدا قرار نداده پسر خوانده هاى شما را پسرانتان ^(65) مى نويسد وقتى زيد از جدا شدن و دور گشتن از پيامبر صلى الله عليه و آله امتناع كرد، پدرش حارثه فرمود: مردم شاهد باشيد كه زيد پسر من نيست آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود مردم شاهد باشيد كه زيد پسر من است ، از آن روز او را زيد بن محمد مى خواندند، پيامبر صلى الله عليه و آله به اندازه اى به او علاقه داشت و محبت مى ورزيد كه به زيدالحب لقب يافت ^(66).

زيد به مقامى بس ارجمند رسيد، در مراسم عقد برادرى كه بين مسلمين پيامبر برقرار نمود زيد را با عمويش

/ 166