بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْاحمد بن طولون دوران كودكى خود را مى گذرانيد. روزى پيش پدر خود آمد و اظهار داشت : پشت در عده اى بينوا و مستمند ايستاده اند. حواله اى براى آنها بنويس تا بگيرم و ميانشان قسمت كنم . طولون گفت : قلم و دوات بياور تا بنويسم . احمد رفت تا از اتاق ديگر وسايل نوشتن بياورد كه ديد يكى از كنيزهاى پدرش با خادمى مشغول زنا هستند. چيزى نگفت ، قلم و دوات را برداشت و برگشت . كنيز با خود خيال كرد كه احمد جريان را به پدر خود خواهد گفت ، نيرنگى بكار زد، پيش طولون آمده و گفت : احمد به من دست درازى كرد و با من خيال فحشا داشت . طولون گفته او را پذيرفت . نامه اى به يكى از خدام نوشت كه به محض رسيدن ، گردن حامل نامه را بزن .كاغذ را به دست احمد داد و گفت : فورا پيش فلان خادم ببر، احمد از مضمون آن بى خبر بود، نامه را گرفت و آورد. در بين راه به همان كنيز بر خورد كرد، از احمد پرسيد: كجا مى روى ؟ گفت : امير كار مهمى دارد و نامه اى فورى براى يكى از خدام نوشته ، آن را مى برم . كنيز در خواست كرد نامه را به او بدهد تا زود برساند. احمد آن را داد او هم نامه را به وسيله غلامى كه با او رابطه نامشروع داشت ، فرستاد. مقصودش اين بود كه امير را بيشتر نسبت به احمد خشمگين كند.خادم نامه را به كسى كه بايد بدهد، رسانيد. او نيز به مجرد آگاهى از مضمون آن ، بدون تاءمل سرش را از تن جدا كرد و پيش امير آورد.طولون احمد را خواست و گفت : آنچه را واقع شده ، راست بگو. او هم داستان خادم را شرح داد، امير امر كرد كنيز را نيز كشتند و به كيفر عمل خود رساندند. ولى احمد نزد طولون موقعيت به سزايى پيدا نمود تا اين كه به حكومت مصر و شام نائل آمد و دستورات او از فرات تا مغرب نافذ بود. يك صد و بيست هزار دينار خرج مسجدى كرد در بين مصر و قاهره ، براى دانشمندان و قاريان و صاحبان خانواده ، هر ماه ده هزار دينار شهريه قرار داد و براى كمك به مستمندان روزانه صد دينار تعيين كرد.^(116)
حلم امام حسين (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْشخصى از اهل شام ، به قصد حج يا مقصد ديگر به مدينه آمد، چشمش به مردى كه در كنارى نشسته بود، افتاد.توجهش جلب شد. پرسيد: اين مرد كيست ؟ گفته شد: حسين بن على بن ابى طالب است . سوابق تبليغاتى عجيبى كه در روحش رسوخ كرده بود، موجب شد كه ديگ خشمش به جوش آيد و قربة الى الله آنچه مى تواند سب و دشنام نثار امام حسين (ع ) بنمايد.همين كه هر چه خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسين (ع ) بدون آن كه خشم بگيرد و اظهار ناراحتى كند، نگاهى پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آن كه چند آيه از قرآن مبنى بر حسن خلق و عفو و اغماض قرائت كرد، به او فرمود: ما براى هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ايم . آنگاه از او پرسيد:آيا از اهل شامى ؟ جواب داد: آرى . فرمود: من با اين خلق و خوى سابقه دارم و سرچشمه آن را مى دانم . پس از آن فرمود: تو در شهر ما غريبى ، اگر احتياجى دارى حاضريم به تو كمك دهيم ، حاضريم در خانه خود از تو پذيرايى كنيم ، حاضريم تو را بپوشانيم و در صورت نياز پول در اختيارت بگذاريم .مرد شامى منتظر بود امام (ع ) با عكس العمل شديدى برخورد كند و هرگز گمان نمى كرد با يك همچون گذشت و اغماضى روبرو شود.چنان منقلب شد كه گفت : آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مى شد و من به زمين فرو مى رفتم و اين چنين نپخته و نسنجيده گستاخى نمى كردم . تا آن ساعت براى من ، در همه روى زمين كسى از حسين و پدرش مبغوضتر