خدا بهتر مى داند رسالتش را كجا قرار دهد - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

صفه ^(150) محسوب مى شد. تمام نمازهاى شبانه روزى را پشت سر پيامبر مى خواند. رسول خدا از تنگدستى سعد متاءثر بود، روزى به او وعده داد كه اگر مالى به دستم بيايد تو را بى نياز مى كنم .

مدتى گذشت ، اتفاقا چيزى به دست ايشان نيامد. افسردگى پيامبر بر وضع سعد و نداشتن وجهى كه او را تاءمين كند بيشتر شد. در اين هنگام جبرئيل نازل گرديد و دو درهم با خود آورد و عرض كرد: خداوند مى فرمايد: ما از اندوه تو براى تنگدستى سعد آگاهيم ، اگر مى خواهى از اين حال خارج شود اين دو درهم را به او بده و بگو خريد و فروش كند.

حضرت رسول دو درهم را گرفت . وقتى براى نماز ظهر از منزل خارج شد، سعد را مشاهده كرد به انتظار ايشان جلو يكى از حجرات مقدسه ايستاد و تا نزديك آمد به او فرمود: مى توانى تجارت كنى ؟ عرض كرد: سوگند به خدا كه سرمايه ندارم ، دو درهم را به او داده و فرمود: با همين سرمايه خريد و فروش كن .

سعد پول را گرفت و براى انجام فريضه در خدمت حضرت به مسجد رفت . نماز عصر و ظهر را بجا آورد. پس از پايان نماز عصر رسول اكرم فرمود: حركت كن در طلب روزى جستجو نما. سعد بيرون شد و شروع به معامله كرد، خداوند بركتى به او داد كه هر چه را به يك درهم مى خريد به دو درهم مى فروخت . معاملات او هميشه سودش برابرى با اصل سرمايه داشت . كم كم كم وضع مالى او رو به افزايش گذاشت ، به طورى كه بر در مسجد دكانى گرفت و اموال و كالاى خود را در آنجا جمع كرده و مى فروخت . رفته رفته اشتغالات تجارتى اش زياد گرديد تا به جايى رسيد كه وقتى بلال اذان مى گفت و حضرت براى نماز بيرون مى آمد سعد را مشاهده مى كرد كه هنوز خود را براى نماز آماده نكرده و وضو نگرفته با اين كه قبل از اين جريان پيش ‍ از اذان مهياى نماز بود.

پيامبر - ص - فرمودند: سعد دنيا تو را مشغول كرده و از نماز باز داشته است . عرض مى كرد: چه كنم يا رسول الله ؟ اموال خود را بگذارم تا ضايع شود؟ به اين شخص جنسى فروخته ام مى خواهم قيمتش را دريافت كنم . از آن ديگرى كالايى خريده ام بايستى تحويل بگيرم و پولش را بپردازم .

پيامبر از مشاهده اشتغال سعد به ازدياد ثروت و بازماندنش از عبادت و بندگى افسرده گشت . بيشتر از مقدارى كه در زمان تنگدستى اش متاءثر بود. روزى جبرئيل نازل شد، عرض كرد: خداوند مى فرمايد: از افسردگى تو اطلاع يافتيم ، اينك كدام حال را براى سعد مى پسندى ، وضع پيشين را يا گرفتارى و اشتغال كنونى او را به دنيا و افزايش ثروت ؟ پيامبر - ص - فرمودند: همان تنگدستى سابقش را بهتر مى خواهم ؛ زيرا دنياى فعلى او آخرتش را بر باد داد. جبرئيل گفت : آرى علاقه به دنيا و ثروت ، انسان را از ياد آخرت غافل مى كند. اگر مى خواهى كه به حال گذشته برگردد، دو درهمى را كه به او داده اى از او بگير.

رسول خدا - ص - از منزل خارج گشت و پيش سعد آمد و فرمود: دو درهمى كه به تو دادم بر نمى گردانى ؟ عرض كرد:

چنان كه دويست درهم ، هم خواسته باشيد مى دهم . پيامبر فرمود: نه ، همان دو درهم را بده . سعد دو درهم را داد. چيزى نگذشت كه دنيا بر او مخالف و به حال اوليه خود برگشت . ^(151)

خدا بهتر مى داند رسالتش را كجا قرار دهد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردى از اولاد خليفه دوم در مدينه بود كه پيوسته حضرت موسى بن جعفر(ع ) را آزار مى كرد و دشنام مى داد.

هر وقت با آن جناب روبرو مى شد به اميرالمؤمنين (ع ) جسارت مى كرد. روزى عده اى از بستگان حضرت عرض كردند: اجازه بدهيد تا اين فاجر را به سزاى عملش برسانيم و از شرش راحت شويم . موسى بن جعفر(ع ) آنها را از اين كار منع كرد.

حضرت محل كار آن مرد را پرسيد. معلوم شد در جايى از اطراف مدينه به زراعت اشتغال دارد. حضرت سوار شد از مدينه براى ملاقات او خارج گرديد. هنگامى به آنجا رسيد كه شخص در مزرعه خود كار مى كرد. موسى بن جعفر عليه السلام همان طور سواره با الاغ داخل مزرعه شد، آن مرد بانگ برداشت كه زراعت ما را پايمال كردى .

از آنجا نيا! امام كاظم (ع ) همان طور مى رفت تا به او رسيد. با گشاده رويى و خنده شروع به صحبت كرد. سؤ ال نمود: چقدر خرج اين زراعت كرده اى ؟ گفت : صد اشرفى . پرسيد: چه مقدار اميدوارى بهره بردارى كنى ؟ جواب داد: غيب نمى دانم . فرمود: گفتم چقدر اميدوارى عايدت شود؟ گفت : اميدوارم دويست اشرفى عايد شود.

حضرت كيسه زرى كه سيصد اشرفى داشت به او داد و فرمود: اين را بگير، زراعتت هم براى خودت باقى است .

خداوند آنچه اميدوار هستى به تو روزى خواهد داد. مرد برخاسته و سر آن حضرت را بوسيد و از ايشان در

/ 166